آيا "فارسي" و "دري" يك زبان است يا دو زبان؟

(اين پرسش را با حضور سه تن از نويسندگان و پژوهشگران؛ آقايان رهنورد زرباب، حبيب الله رفيع و عبدالحفيظ منصور به بحث گرفته ايم كه حاصل آن در چند قسمت نشر خواهد شد.)قسمت سوممشارکت: من ميخواهم به يک موضوع ديگر اشاره کنم؛ بعد به جناب منصور بر ميگرديم و آن اينکه اگر کسي چنين عقيده داشته باشد که بيايد در افغانستان فارسي را به جاي پشتو در سراسر کشور مسلط بسازد و بجاي واژههاي پوهنتون و پوهنزي، دانشکده و دانشگاه را جايگزين بکند، اين واقعاً يک ستم است، يک جنايت فرهنگي است و ضد عدالت و حتا ضد انسانيت است؛ اما فارسي زبانهاي افغانستان تا آنجا که من ميدانم نگفتهاند که پوهنزي نباشد، پوهنتون نباشد.اينها ميگويند بالاي چشم، اينها باشند؛ زيرا پشتو يکي از زبانهايي است که بخش بزرگي از مردم ما به آن تکلم ميکنند و جزء فرهنگ مردم ما است، ولي آنها ميگويند در مقابل، اين توقع را از برادران پشتو زبان خود داريم که زبان ما را هم قبول بکنند، به ما حق بدهند که ما به زبان خود تکلم بکنيم و از واژگان زبان خود استفاده نماييم.رفيع: پيشتر شرح کردم که ترمينالوژي ملي متشکل از پشتو نيست، در آن جا دري را پشتو زبانها قبول کرده، و اينها همان نام را ميگيرند. هر نامي که به هر اداره گذاشته شده است. يک وقتي اگر ما ترمينالوژي ملي را ساختيم، باز ميبيني که متشکل از تمام زبانها است، در آنجا کلمات انگليسي است، کلمات فرانسوي است، کلمات روسي است، کلمات ترکي است، عربي است و پشتو و دري است.لذا من اين را عدالت ميدانم که ترمينالوژي ملي ما متشکل از تمام زبانها باشد، پس شکايت چه است؟ تنها براي يک کلمه پوهنتون، اگر شما کلمه پوهنتون را قبول نکنيد، پشتونها کلمه دري را قبول نميکنند؛ لذا اين به انقطاب ميرود و ملت ما به تشتت ميرود، بايد يک ديگر خود را قبول کنيم اگر قبول نکينم باز همين مشکلات را داريم. سي سال است که ما نميتوانيم به پاي خود ايستاد شويم، دشمنان تاريخي ما در اين جا دست ميزنند و آنها ميخواهند که ما محتاج باشيم و دست نگر آنان باشيم و نتوانيم به پاي خود ايستاد شويم. ما وقتي به پاي خود ايستاد شده ميتوانيم که عملاً به سوي وحدت گام بگذاريم و اينها حرفهاي بسيار پيش پا افتاده است.مشارکت: بر ميگرديم به جناب منصور، جناب منصور صاحب! استاد رفيع به ترمينالوژي ملي اشاره کردند و از ضرورت حفظ آن مطابق به آنچه که در افغانستان تشکيل شده است. شما بهعنوان يک فرهنگي فارسي زبان، نظر شما در باره ترمينالوژي ملي چيست؟ آيا شما موافق هستيد که ضرورت حفظ ترمينالوژي ملي، البته بر اساس تعريف موجود آن، براي ثبات و وحدت افغانستان يک نياز است؟منصور: بلي حد اقل در اين بحث بين ما يک نکته مشترک است که ما وحدت و همبستگي باشندگان اين سرزمين را ميخواهيم، سربلندي و اعتلاي اين کشور را ميخواهيم، منتها صحبت در اين جا اين است که راههاي رسيدن به اين برادري چيست؟ من فکر ميکنم، آنچنان که پيشتر عرض کردم، بسياري از امپراطورها و کشورگشايان به بهانه امنيت و ثبات، گفتند ديگر قوم نباشد. بسياري هم به بهانه وحدت و به نام اينکه تنش را کم کنند رهروان ديگر مذاهب را از بين بردند، رفتند به تصفيههاي قومي، تصفيههاي نژادي، مذهبي، زباني، بيشتر زير عنوان دلنشين ثبات، امنيت و پيشرفت اين گپها صورت گرفت. نتايج آن را هم ديديم که امروز از اين آدمها به عنوانهاي جنايتکار، بهعنوانهاي آدمهاي بيتحمل و خونريز ياد ميشود.راهي که در سده پيشين بشريت به آن دست يافت، اين بود که وحدت را در کثرت دنبال کردند، کثرت نه اينگونه که به نام بگوييم و عملاً قبولش نداشته باشيم. من اعتقادم به اين است که هرگونه باور و برتري خواستن به نام قوم و زبان از نظر من کفر است، هرکس که بگويد زبان من مقدس است، نادرست است. قوم من قوم خدايي است و من اين حق را دارم که در اين جا به تنهايي حکومت و سيادت کنم، من اين را کفر ميدانم که مخالف صريح نص شريف است.يقيناً قبول دارم طوري که استاد رفيع گفتند هر طفل حق دارد به زبان مادري صحبت کند، من نيز همين را ميگويم که پشتو زبانها حق دارند «پوهنتون» بگويند و فارسي زبانها نيز حق دارند دانشگاه بگويند. به همين دليل بوده که ما در قانون اساسي افغانستان براي ارج به هويت باشندگان اين سرزمين تأکيد کرديم که در اين جا ايماق است، بلوچ است، تاجيک است و پشتون است، بعد هم در همانجا تأکيد شده بر اينکه در مناطقي که اينها ساکن هستند هرکس ميدانند و زبان محلي خودشان. ازبک ضرورت ندارد که بيايد با اجبار فارسي صحبت کند، ميتواند به زبان خودش صحبت کند. بلوچ همينطور.عرض ما اينست که اگر ما تأکيد کنيم به اين مسأله که اين کشور افغانستان است و ما يک هويت خاصي که با هيچ کشوري همخواني نداشته باشد ايجاد کنيم و راه اتحاد را در اين بدانيم که هويتها و زبان ساير باشندگان را حذف بکنيم، اين را فارسي بسازيم جفا کردهايم، اين را ازبکي بسازيم جفا کردهايم، اين را پشتو بسازيم جفا کردهايم. ما ميگوييم همه اينها وجود داشته باشد، کشورهاي ديگر به اتحاد رسيدند و شرط ملت شدن يکش هم همين است که در آنجا به جاي جمعگرايي، افراد حيثيت پيدا ميکنند، در آنجا وجودشان لزوم پيدا ميکنند. ببينيد هندوستان را. ببينيد چين را. در باکنوتاش ضرور نيست که به يک چيني نوشته شود دوازده زبان است، بخاطري که همينها در آن کشور هستند، در هندوستان همينطور. در سويس همينطور. در بسياري از کشورهاي دنيا اين طوري نيست که بگويند، ما يك هستيم و يک زبان داشته باشيم، بسياري کشورها چندين سرود ملي دارند. ما اگر برادري ميخواهيم، بايد همديگر را بپذيريم.و اما پرسش شما در باب ترمينالوژي ملي اين حرفها براي من يك حرف نو است. من چيزي را به نام ترمينالوژي ملي نميشناسم. مراجعه ميکنند دوستان ما به قانون اساسي. در همان قانون اساسي اين جعل شده است، ما بسيار واضح، بار بار گفتيم که خائنين ملي در تمام دنيا کيست؟ ميگويند فلاني خائن ملي است، يا اين آدم بخشي از سرزمين و کشور خود را ميدهد يا در عاليترين وثيقه ملي دستبرد ميزند، ببينيد همين آدم کيست؟ ما پس از اينکه "مصطلحات ملي و اداري حفظ ميشود" گنجانيده شد، من پيشاهنگ شان بودم، ما جمعي از نمايندگان لوي جرگه تصويب قانون اساسي عريضه کرديم، به حضور قاضيالقضات، فضلالهادي شينواري. من پيشاهنگشان بودم. کاپي عريضه، هماکنون نزد من موجود است. عبدالحليم ثاقب رئيس دفتر قاضي القضات، به ما رسيد داده که عريضه را تحويل گرفته است.نسخه اصلي قانون اساسي به تعداد 600 نسخه در روز پاياني لوي جرگه قانون اساسي به اعضاي لوي جرگه، به ژورناليستان و به ديپلوماتهاي خارجي داده شد. همگي يک يک نسخه دارند. در نسخه اصلي پاياني قانون اساسي که حضرت صاحب در هر ورق آن امضا نموده، موضوع مصطلحات ملي وجود ندارد. بناءً من نه تنها ترمينالوژي ملي را به رسميت نميشناسم؛ بلکه آنهايي را که اين موضوع را درج کردهاند، بهعنوان خائن ملي مي شناسم و بر اين مسأله هم تأکيد ميکنم. اينها نفاق را دامن زدند، اينها برتري جويي کردند، اينها سبب اين همه کشمکشها شدند. اين کشمکشها بجايي كه ما را نزديك كند، بين ما فاصله مياندازد. از اين جهت هرکس اين کار را کرده است، بايد محاكمه شود. همين فعلاً مقامات بالاي دولتي هيچ پرسان نميكنند كه اين را كه اضافه كرده؟ كي گنجانده؟ صداي ما را چرا نميشنوند؟ اگر زير كاسه نيم كاسه نيست، آماده شويم كه در اين مورد صحبت كنيم، برويم به محكمه؛ اگر ما خطا ميكنيم جوابگو هستيم، اگر كسي ديگر دست زده به قانون اساسي، نيز بايد جوابگو باشد. اين مسأله شوخي نيست. در اينجا سخن از برادري است؛ اما رتبههاي علمي را ببينيد، "پوهيالي"، "پوهاند"، اينها عربي است؟ ازبكي است؟ ازبك حق ندارد در اين جا؟ رتبههاي نظامي "دگرمن، دگروال، تا به بالا جگرن و فلان، اينها چيست؟ اين زبان بلوچي است؟ مثلاً رتبههاي كه در دادگستري است، "يعني سارنوال، سارنپوه" اينها چي هستند؟ به كدام زبان هستند؟ ما گذشت ميکنيم، مردم ديگر فكر ميكنند كه اينها خبر ندارند. مثلاً، رتبههايي كه در قضا است، "قضاوتپوه، قضاوتپال"، اينها چه است؟ در همه شئون اين كار را كردند و من اين را مصيبتبار ميدانم.تا حال اگر راضي بوديم كشور ما از اين وضعيت به پيش رفته است؟ ما به فلاح رسيديم؟ به سرفرازي رسيديم و به ترقي نائل آمديم؟من ميگويم اين طرز فکر به جاي اينكه ما را نزديك كند، زخمهايي را در درون ما به وجود آورده، اسباب جنگهاي قومي را همين برتري جوييها به وجود آورده است.كسي كه بگويد شما "پوهنتون" نگوييد شما چه عکسالعمل نشان ميدهيد؟ هركس كه باشد، حق دارد به زبان خود صحبت كند؛ اما من از برادر عزيز خود ميپرسم كه چرا تو به من حق نميدهي؟ تو چرا راضي نيستي كه من دانشگاه بگويم، زبان من است، خود ميدانم كه چه كنم؟ اگر من به زبان خودم تكلم كردم، اجنت خارجي ميشوم، باز تو توقع هم داري كه ما بگوييم، نه! ما برادر هستيم و از افغانستان!زعامت كشور مخصوص يك قوم، زبان كشور مربوط يک قوم، در تاريخ هم، تمام باباهايي ما، تمام شخصيتهاي ما، از يك بخش اين سرزمين، سرود ملي هم همينطور. باز تو توقع داري كه من از اين نظام دفاع هم بكنم؟براي من چه فرق ميكند كه اين استيلا استيلاي خارجي باشد، يا استبداد داخلي؟ به من چه فرق دارد، وقتي به زبان مادريام صحبت كرده نتوانم؛ وقتي در تاريخ اين كشور سهم نداشته باشم، وقتي در سرود ملي حضور نداشته باشم، از بزرگان من يكي نيمه "بابا" هم نيست، من چرا از اين سرزمين دفاع بكنم؟ چه نياز دارم؟زماني مردم به جاي نيروهاي خارجي ميروند دفاع ميكنند كه اين سرزمين، سرزمينشان باشد، در بانكنوت اين كشور جايشان باشد، رهبر آنان اگر در "دهيي" نيست پس در "پنجي" كه تصويرش باشد.ببينيد من پيشتر گفتم كه اينها ما را خراب ميكند، در زير همين اعتراض بود كه در لوي جرگه قانون اساسي عدهيي از اعضاي جرگه حتي تغيير نام كشور را پيشنهاد دادند. آريانا گفتند، امضايشان پيش من است. ما نميخواهيم "افغانستان" باشد، اين را هم نميخواهيم "تاجكستان" باشد، اين را هم نميخواهيم "هزارستان" باشد، اين را هم نميخواهيم "بلوچيستان" باشد، يك نام بايد داشته باشد كه به همگي قابل قبول باشد. همين حالا ميبينيم كه بيشتر استادان ما به جاي افغانستان نوشته ميكنند "خراسان". معنايش اينكه وقتي نام اين كشور افغانستان شد، يك هويت خاص قومي به اين سرزمين داده شد، اين راه، راه اشتباه است و نادرست است.راه درست اين است كه بياييد مذاهب مردم را اعتراف بكنيم، بپذيريم، در عمل، نه در حرف. بياييم زبان آنان را قبول بكنيم. قبول نه اينکه من در خانهام گپ ميزنم، نام من چرا در وزارتخانهها نيست، من به رعيت بودن در اين جا آفريده نشدهام، ديگر من رعيت نميباشم، هم در پست دولتي ميباشم و هم زبان من بايد در آن جا وجود داشته باشد، مثلي كه ديگران حق دارند، عين حق را بخود ميخواهم. اگر خواستم بالاتر از ديگران شما بگوييد كه مجرم هستيد، اضافهخواهي ميكنيد، من ميگويم عين حق را كه ما ميخواهيم همه برادران ديگر هم داشته باشند، اين را ما راه حل ميدانيم، اين جا دوستي و برادري و برابري است و از همين جا است كه افغانستان خانه مشترك مردم ميشود. همگي خود را مجبور و مكلف ميدانند كه براي سربلندي و دفاع از اين سرزمين كمر خود را ببندند.مشاركت:جناب استاد زرياب! يك سوال علمي، البته نه به اين معنا که خود سوال علمي است؛ بلکه به اين معنا که جواب علمي ميخواهم و آن اينكه: در جهاني كه به طرف جهاني شدن پيش ميرويم و بازار مشترك فرهنگي در بخش وسيعي از غرب و جهان اسلام وجود دارد، اساساً يک ترمينالوژي ملي بر اساس تقسيمات کشوري فارغ از مشترکات فرهنگي و زباني آن چنانكه استاد رفيع ميفرمايد، ضرورت هست يا نه؟ البته با توجه به معيارهاي علمي و تجارب جهاني. اين يك سوال؟سوال دوم؛ اگر چنين ضرورتي وجود دارد و ما بايد ترمينالوژي ملي داشته باشيم، در آنصورت نيز اختلاف اصلي اين است كه تعداد زيادي، اين ترمينالوژي فعلي را بهعنوان ترمينالوژي ملي نميپذيرند. آنها اعتراض دارند و ميگويند درست؛ ترمينالوژي ملي هم باشد؛ اما اين ترمينالوژي، چگونه ملي ميشود؟ و چگونه بايد باشد كه تمام ملت افغانستان که بر اساس تعريف قانون اساسي، متشکل از اقوام مختلف است، آن را بهعنوان ترمينالوژي ملي قبول كنند و بپذيرند. تعداد زيادي از ملت افغانستان فارسي زبانها هستند كه فعلاً اعتراض دارند.. "روي قانون تحصيلات عالي در ولسي جرگه بحث شد. کميسيون تقنين پيشنهاد داشت كه ما بايد در متن دري قانون، بهجاي پوهنتون و پوهنزي، دانشکده و دانشگاه بنويسيم. معني اين اختلافات شديد، حتا در خانه ملت، اين است که ترمينالوژي فعلي، حد اقل از ديد يک بخشي از ملت، ملي نيست. ميشود نظر شما را در مورد اين دو سوال بدانيم؟ زرياب: اول بايد عرض كنم كه ترمينالوژي مجموعهاي از اصطلاحات نيست، جناب آقاي رفيع فكر ميكنم كه نادرست آن را به كار مي برند. ترمينالوژي را اگر ترجمه كنيم ميتوانيم بگوييم علم اصطلاحات. از "ترم" و "لوژي" ساخته شده است، ترم اصطلاح است و لوژي علم است. ترمينالوژي يعني علم اصطلاحات. مجموعهاي از اصطلاحات را ترمينالوژي گفته نميتوانيم، و من از جناب رفيع خواهش ميكنم كه اين را تصحيح بفرمايند.دوم اينكه، ايشان تنها يك تعداد واژههاي تركي، هندي و فارسي را ياد ميكنند. اينها هم به اصطلاحات ملي ما وارد هستند، من ميخواهم به يك زمينه تاريخي هم در اين قضيه اشاره شود. واژه محكمه يا قاضي اگر در زبانهاي ما آمده، اين به صورت يک داد گرفت طبيعي است؛ اما در اين اواخر، يكتعداد واژهها بهصورت تحميلي آمده، حال شما ببينيد يك مقدار از اين واژهها را جناب منصور ياد كردند. در ساحه نظامي، در ساحه پوليس و در ساحه دادگاه. حتي واژههايي وضع شده كه همه پشتو هستند، و اخيراً هم القاب علمي اكادمي علوم به پشتو تغيير يافت، آيا يك زبان، مثل زبان فارسي كه به گفته استاد حبيبي، ابوريحان و ابن سينا پنج هزار واژه علمي در اين زبان در برابر واژههاي علمي زبان عرب وضع كردند، اين توانايي را ندارد كه القاب اكادمي علوم افغانستان به اين زبان باشند، اگر واقعاً شما ميخواهيد كه به اصطلاح خودتان اصطلاحات را شكل ملي بدهيد چرا از زبان فارسي استفاده نشد، حد اقل براي القاب اكادمي علوم؟ در همه ساحات القاب پشتو هستند.من به داد و گرفت فرهنگي طبيعي زبانها معتقد هستم، ما امروز فراوان واژههاي هندي در زبان فارسي مخصوصاً فارسي كابلي داريم. "اورسي". مثلاً "كلكين." كلكين يك واژه هندي است، "سرك" يك واژه هندي است، "كچالو" واژهاي است كه از يك واژه هندي و يك واژه فارسي ساخته شده است. "كچه آلو" يعني آلوي نارسيده، فراوان از اين واژهها است، پالك مثلاً: اين پالك يک واژه هندي است، فراوان واژهها است؛ اما واژههايي كه در 50 سال گذشته به زبان فارسي تحميل شده، اين از مسأله داد و گرفت طبيعي كنار ميرود و اين يك گذشته تاريخي دارد، ما در اين گذشته تاريخي فرمان سال 1315 را داريم، كه در اين فرمان و مطابق اين فرمان، آموزش و پرورش در سراسر افغانستان به زبان پشتو است. براي 10 سال، استاد رفيع چه ميفرمايند، آيا اين يك جفا در حق تاجيك، در حق تركمن، در حق ازبك، در حق نورستاني، در حق هزاره، در حق ايماق و در حق اقوام ديگر نبود، كه كودكان در طول ده سال بروند در مكتب به زبان پشتو درس بخوانند؟بعد شما ببينيد در همين پس منظر تاريخي يك موجود به نام "محمد گل خان" مومند، كه در شمال افغانستان مقرر مي شود، حتي "الواح قبور" را كه به زبان فارسي بوده تراش ميكند، اين را شما چه نام ميگذاريد؟منظور من از ذكر اين پس منظر تاريخي اين است كه يك جريان در افغانستان همان طور كه منصور صاحب فرمودند، ميخواهند كه هويت اقوام ديگر را زير تأثير هويت يك قوم در آورند. خوب دانشگاه، ايراني. چرا يك واژه دري به جاي آن وضع نشد؟ دانشكده هيچ. چرا يك واژه دري وضع نشد؟ و مضحك اين است كه كلمه دانشگاه، نعل بالنعل ترجمه شده است، اي كاش "يونيورسيتي" را ترجمه ميكردند كه من ميگفتم آفرين بر شما كه يك واژه لاتين را ترجمه كرديد! "پوهنتون" ترجمه "يونيورسيتي" نيست، پوهنتون ترجمه نعل بالنعل"دانشگاه است"، پوهنزي همچنان. زيژنتون همچنان.... كل اينها واژههايي است كه از زبان فارسي ترجمه شده به پشتو و دوباره به زبان فارسي تحميل شده است. اين قضيه، قضيه داد و گرفت طبيعي فرهنگي نيست. اين يك قضيه تحميلي سياسي است. يك موضوع كه جناب رفيع چندين بار از او ياد كرد و حتي در پارلمان كشور چندين بار مطرح شد، اين است كه براي خوشي ديگران. اين باز هم، يك برخورد سياسي است با يك پديده فرهنگي. او برادر! وقتي مولاناي بلخ حكايتي دارد به نام طوطي و بازرگان در مثنوي، من اين بازرگان لعنتي را چرا حق نداشته باشم كه به كار ببرم؟ يا وقتي سعدي ميگويد:بازرگاني را شنيدم كه صد شتر بار داشت و چهل بنده خدمتگارمن اين بازرگان را چرا بكار نبرم، ميگويند مردم نميدانند، مردم تا ده سال پيش مردمسالار را ميفهميدند؟ مردم سالاري را ميفهميدند؟ جامعه مدني را ميفهميدند؟ هيچ نميفهميدند! اما ما بايد ياد بدهيم.شما امروز "پلازمينه" را به جاي پايتخت به كار ميبريد، در زبان پشتو اين را از كجا كرديد؟ اين را مردم ميدانند؟ بياييد همين حالا در خيابان بيرون ميشويم، پشتونها را ايستاد ميكنيم و ميپرسيم كه "پلازمينه" چه است؟ اگر فهميدند من ديگر كلمه بازرگان را به كار نميبرم!ما چرا همه چيز خود را در طبق اخلاص بگذاريم و به ايران تقديم كنيم كه اين از شما است؟ برادر اين جا ما شهيد بلخي داشتيم، اين جا ابن سينا داشتيم، اين جا ما ناصر خسرو داشتيم، همانگونه كه خود شما فرموديد، خواستگاه اين زبان اين جا بوده است. چرا بازهم ما اين زبان را با تمام ويژهگيهايش در يك طبق اخلاص بگذاريم تقديم به همسايه خود بكنيم، همان همسايهاي كه جناب رفيع فكر ميكند ما براي دلخوشي او ميگوييم "دانشگاه"! درست!اين برخورد يك برخورد سياسي است. همانگونه كه در پارلمان يكي از نمايندگان مطرح كرد، ما هيچ وقت در صدد اين نيستيم كه زبان فارسي تحميل شود بر ديگر اقوام افغانستان، من به حيث يك فرهنگي كوچك اين سرزمين ميگويم من حق دارم كه با واژههاي زبان خود سخن بگويم. حال من براي شما لايتناهي واژه ميآورم كه امروز در زبان پشتو به كار ميرود و اين واژهها را شما نه در متون كلاسيك زبان پشتو پيدا كرده ميتوانيد و نه مردم بازار و كوچه آنها را ميفهمند؛ اما شما فراوان آنها را به كار مي بريد، ما نميگوييم كه نبريد، بسيار خوب كار ميكنيد، حتي شما بعضي نامها را غلط ترجمه كردهايد به پشتو. ما ميگوييم هيچ. بگذاريد باشد. مثلاً شما "هلال احمر" را سره مياشت ترجمه كردهايد. تا جايي كه اطلاعات من به زبان پشتو اجازه ميدهد، اين يك ترجمه نادرست است. "مياشت" در زبان پشتو واحد زماني است كه سي و يا سي و يك روز را در بر ميگيرد. شما گفته نميتوانيد كه "مياشت په آسمان "حليري" هيچ وقت گفته نميتوانيد، اين يك. و گيريم همين "مياشت به معناي "سپورمي" يا مهتاب هم باشد، هلال يك مرحله خاصي از مهتاب است، كه ما هميشه مهتاب را هلال گفته نميتوانيم، ما هلال را در زبان فارسي ماه نو ميگوييممزرع سبز فلك ديدم و داس مه نويادم از كشته خويش آمد هنگام درواما شما همين را نادرست به پشتو ترجمه كرديد، و مثل اين بسيار ترجمههاي ديگري است. "قره تيپه" را شما "تورغوندي" ساختيد و فكر كرديد كه قره در زبان تركي يك معني دارد و آن سياه است. آن را تورغندي يا تپه سياه ساختيد. حال آنكه اين طور نيست. "قره" در زبان تركي هم سياه معني ميدهد و هم بزرگ. قره بيگ، بيگ سياه معني نميدهد، بيگ بزرگ معني ميدهد. از اين ترجمهها زياد شده و ما هيچ اعتراض نداريم. هرچه دل فرهنگيان پشتون ما ميخواهند، هر راهي را كه مصلحت ميبينند بر تكامل زبان پشتو، بر توسعه و غنامندي زبان پشتو، ما ميگوييم بسيار خوب، حقتان است، حق مسلمتان است. انجام دهيد؛ ولي در مقابل، اگر كثرتگرايي است، اگر دموكراسي است، به ما هم لطفاً اجازه بدهيد كه براي زبان خود كار كنيم و شما هر دقيقه از گلوي ما نگيريد كه هله وحدت ملي را خراب كرديد. برادر! وحدت ملي به اين مسايل خراب نميشود، وحدت ملي با فرمان سال 1315 خراب ميشود، وحدت ملي با تراشيدن الواح قبور خراب مي شود، وحدت ملي با اين خراب ميشود كه شما بگوييد اينها ترمينالوژي ملي است و اين ترمينالوژي كلاً پشتو باشد. در ساحه نظامي پشتو، در عرصه پوليس پشتو، در دادگاه و قضا پشتو، در طب پشتو، در علوم پشتو، در دانشگاه پشتو. همه اين ها پشتو. پس اين زبان اين مولانا، اين زبان بيروني، اين زبان ناصر خسرو، اين زبان عطار، اين زبان سنايي، اين زبان رودکي اينها چه كاره هستند در اين عرصه؟مشاركت: شما آقاي رفيع در اين قسمت اگر گفتني داشته باشيد!رفيع: بلي دارم، چطور ندارم!اول از اينكه اينها ميگويند شما غلط ترجمه ميكنيد، اينها نميفهمند، مياشت مثلي كه شما گفتيد قره دو معنا دارد، مياشت هم دو معنا دارد، يكي مدت زماني است كه سي يا 29 روز است و يكي هم مطلق هلال است "مياشت به ووكورو" اين در وقتي مي شود كه هلال بوجود بيايد، در متون قديم براي اين حالت مياشت كلمه "بورمي" است، "بورمي" در متون آمده يا "اوگمي" يعني "مهتاب" اين در متون آمده بعد از زبان ميان مردم و زبان مردم آمده، همان "اورمي"، با "په اورمي سده اسپين اورمي" "مهتاب سفيد به توره اورمي" همان حالت محاق است كه مهتاب از بين ميرود، به اين اساس اين غلط نيست، درست است و ما آن را ترجمه نكرديم، يا مثلاً ديگر كلماتي كه شما گفتيد "لرغون پوهنه" كلمه پشتو است از "زبانشناسي" ترجمه نشده، از علم ترجمه شده.زرياب: ببينيد اين را شما چطور لرغون پيژندنه ساختيد؟رفيع: "لرغون پوهنه" يعني علم باستاني به هر صورت اين مسائل بود كه به اين ربط ندارد. ميماند فرمان 1315 يا مثلاً ده سال پشتو تحميل شدن از طرف حكومت، آن هم يك دسيسه بود كه نه تنها براي دري، ازبكي و ديگر زبانها ضرر رساند كه به پشتو هم ضرر رساند، بخاطر اينكه به اساس يك توطئه شده بود، من همان حكومتهايي را كه شما ميگوييد آنها پشتون سالاري ميخواستند، همان حكومتها را من توطئهگر ميدانم. حكومتهاي مستبد بود. ميخواست به اساس تفرقه بالاي همه حكومت كند، بعد از آن، مسئله حل شد، در مناطق پشتو زبان پشتو درس خوانده ميشد، در مناطق دري زبان دري. اين موضوع حل شد؛ اما اينکه شما ميگوييد، زبان ما چه مي شود، اين است كه پشتونها تا به حال محروميت زباني دارند، تمام دفترها به فارسي است، به همان اساس كه به شكل تحميلي آمده دوام دارد. اگر اين گونه كشمكشها و ريسمان كشيها بوجود بيايد كه من يك كلمه تو را قبول ندارم، باز مردمي پيدا خواهد شد كه متأسفانه اين شيرازه موجود را هم از بين خواهند برد، آنها درس را به زبان خود خواهند خواست، در تمام پوهنتونها. آنها مكتوب را به زبان خود خواهند خواست. در آن صورت ضرري ميرسد به زبان دري و وحدت ملي كه باز جبيره ناپذير است.ما نبايد کار را به آن جا برسانيم، درست است شما بسازيد لغت دري را؛ اما مرد شويد از خود بسازيد از ايران نگيريد. شما نشستهايد فرهنگستان ايران را كه كتابهايش ميآيد روزمره در طلوع پياده ميكنيد، اين جفا است به اين ملت. مردم آن لغات را نميدانند، درست است كه دري است، فارسي است؛ اما در آن محوطه ساخته شده و در همان جا همان شكل رسمي خود را دارد. مردم والله اگر بدانند، كسي رفته بود كه مرا به دانشگاه ببر او را به زايشگاه برده بود. به اين مسايل مشکلي حل نميشود. بياييد اساسي فكر كنيم، حق هر كسي را قبول كنيم، حق پشتون زيرپا شده است در مسايل فرهنگي. درست، شما آن حركتهايي را كه مثلاً شيرعلي خان يك پنج تا لغت ساخته ، امانالله خان يك اداره ساخته براي پشتو، يا نادرخان "پشتو تولنه" را ساخته، اين حق پشتونها بود كه برايش يك چيزي داده ميشد؛ اما شما او را پشتون سالاري، دري ستيزي يا دشمني با دري زبانها ميدانيد. بسيار تعبير غلط است، اين تعبير فاشيستي است. شما ميخواهيد همان تسلطي كه در طول تاريخ آمده بود و مردم قبول كرده بود همان تسلط را بايد داشته باشيد، و به حيث فرهنگ حاكم بايد در اين مملكت باشيد؛ اما اين را شما بدانيد كه كس قبول نميكند و در آينده مشكلات را زياد ميكند. اگر ما اين طور ريسمانكشيها را بوجود بياوريم اين وحدت از بين ميرود. متأسفانه يك سلسله مردم اين تعصبات را كشت كردند و اين تعصبات در اين سال بوجود آمد، نمو كرد و يك سلسله مردم كه نظريات خاص خود را دارند به آن دامن ميزنند و ميخواهند كه اين تشتت دوام پيدا كند و اين تشتت به نفع ما نيست.اينها گفتند كه اين لغت از دري گرفته شده و نميدانم چطور شده، پشتو و دري دو زبان است كه با هم يك جا در يك كشور رشد كرده و زندگي نمودهاند. 50% مشتركات دارند، "روز" "ورح" شب "شپه" همين قسم حساب كنيد 50% مشتركات دارد. 20% هردو زبان از عربي گرفته شده، آن هم مشترك است. اين ميشود هفتاد درصد. يك سي فيصد فرق دارد، ما چرا اين فرق را زياد ميكنيم، بياييد نزديك شويم، زبانهاي خود را نزديك كنيم. اولاد آينده خود را به تعصب تربيه نكنيم، به برادري تربيه كنيم به نفع ما است. من پيشتر عرض كردم كه همسايهها به ما هيچ نفعي نميرسانند، ما ديديدم در مهاجرت چه مصيبتهايي بود كه نديدم همين حالا ميبينيم، ايران نفرهاي ما را ميكشد در سرحد ميزند و از بين ميبرد، ما در همين خانه خود ميتوانيم كه به حيث برادر زندگي كنيم، حقوق يك ديگر را بشناسيم و به هركس حق بدهيم.ميماند مسأله زبان ملي يا اصطلاحات ملي، اين در كشور ما از روزي كه حكومت ساخته شده، اداره ساخته شده اين لغتها بوجود آمده است، مردم ما با اين لغتها آشنا است و بگذاريد باشد، در پهلوي آن پيش ميرويم و راههايي را ميسنجيم كه بجاي افتراق نزديكي بياورد.
ادامه دارد
No comments:
Post a Comment