نامه حضرت علی به مالک اشتر
این نامه، الگوی زمامداری اسلامی تلقی می گردد.
معرفی: وقتی مولا علی، مالک اشتر نخعی از یاران خود را به امارت مصر منصوب کرد، به او نامه ای نوشت. این نامه بی تردید از مهمترین اسناد سیاسی حقوق اسلامی و خصوصا شعبه شیعی آن است. این نامه به روشنی نشان می دهد رویکرد مترقی مولا علی به مساله حکومت را در عصر جاهلیت عرب و در دوران حکومت های الیگارشی. در این نامه که به نوعی به قانون اساسی اسلامی ایشان می ماند ویژگی های حکومت اسلامی، حاکم اسلامی، حقوق شهروندان، رابطه دولت با شهروند و … بیان شده است. توصیه می کنم علاقه مندان، ـ خصوصا دانشجویان و دوستداران مباحث حقوق عمومی ـ آنرا با دقت کامل مطالعه کنند. این ترجمه از ترجمه نهج البلاغه انجام شده توسط دکتر آیتی می باشد.
توضیح سید رضی مولف نهج البلاغه: “اين فرمان را براى مالك اشتر نخعى نوشت،هنگامى كه او را امارت مصر و توابع آن داد.در آنهنگام كه كار بر محمد بن ابى بكر آشفته شده بود.اين فرمان درازترين فرمانهاست و از ديگرنامههاى او محاسن بيشترى در بردارد.”
متن نامه: “به نام خداوند بخشاينده مهربان اين فرمانى است از بنده خدا،على امير المؤمنين،به مالك بن الحارث الاشتر.درپيمانى كه با او مىنهد،هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آوردو با دشمنانش پيكار كند و كار مردمش را به صلاح آورد و شهرهايش را آباد سازد.
او را به ترس از خدا و برگزيدن طاعت او بر ديگر كارها و پيروى از هر چه دركتاب خود بدان فرمان داده،از واجبات و سنتهايى كه كس به سعادت نرسد مگر بهپيروى از آنها،و به شقاوت نيفتد،مگر به انكار آنها و ضايع گذاشتن آنها.و بايد كهخداى سبحان را يارى نمايد به دل و دست و زبان خود،كه خداى جل اسمه،يارىكردن هر كس را كه ياريش كند و عزيز داشتن هر كس را كه عزيزش دارد بر عهده گرفتهاست.و او را فرمان مىدهد كه زمام نفس خويش در برابر شهوتها به دست گيرد و ازسركشيهايش باز دارد،زيرا نفس همواره به بدى فرمان دهد، مگر آنكه خداوندرحمت آورد.
اى مالك، بدان كه تو را به بلادى فرستادهام كه پيش از تو دولتها ديده، برخىدادگر و برخى ستمگر.و مردم در كارهاى تو به همان چشم مىنگرند كه تو دركارهاى واليان پيش از خود مىنگرى و درباره تو همان گويند كه تو دربارهآنها مىگويى و نيكوكاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته،توان شناخت.
بايد بهترين اندوختهها در نزد تو،اندوخته كار نيك باشد.پس زمام هواهاى نفس خويش فروگير و بر نفس خود،در آنچه براى او روا نيست،بخل بورزكه بخل ورزيدن بر نفس،انصاف دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوشمىشمارد.مهربانى به رعيت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعاردل خود ساز.چونان حيوانى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمتشمارى،زيراآنان دو گروهند يا همكيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش.از آنها خطاهاسر خواهد زد و علتهايى عارضشان خواهد شد و،بعمد يا خطا،لغزشهايى كنند،پس،از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده،همانگونه كه دوست دارى كه خداوندنيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد.زيرا تو برتر از آنها هستى و،آنكه تو را بر آن سرزمين ولايت داده،برتر از توست و خداوند برتر از كسى استكه تو را ولايت داده است.ساختن كارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزمودهاست.
اى مالك،خود را براى جنگ با خدا بسيج مكن كه تو را در برابر خشم او توانىنيست و از عفو و بخشايش او هرگز بىنياز نخواهى بود.هرگاه كسى را بخشودى،ازكرده خود پشيمان مشو و هرگاه كسى را عقوبت نمودى،از كرده خود شادمان مباش.
هرگز به خشمى،كه از آنت امكان رهايى هست،مشتاب و مگوى كه مرا بر شما اميرساختهاند و بايد فرمان من اطاعتشود.زيرا،چنين پندارى سبب فساد دل و سستىدين و نزديك شدن دگرگونيها در نعمتهاست.هرگاه،از سلطه و قدرتى كه در آنهستى در تو نخوتى يا غرورى پديد آمد به عظمت ملك خداوند بنگر كه برتر ازتوست و بر كارهايى تواناست كه تو را بر آنها توانايى نيست.اين نگريستن سركشىتو را تسكين مىدهد و تندى و سرافرازى را فرو مىكاهد و خردى را كه از تو گريختهاستبه تو باز مىگرداند.
بپرهيز از اينكه خود را در عظمتبا خدا برابر دارى يا در كبريا و جبروت،خودرا به او همانند سازى كه خدا هر جبارى را خوار كند و هر خودكامهاى را پست وبيمقدار سازد.هر چه خدا بر تو فريضه كرده است،ادا كن و درباره خواص خويشاوندانت و از افراد رعيت،هركس را كه دوستش مىدارى،انصاف را رعايتنماى.كه اگر نه چنين كنى،ستم كردهاى و هر كه بر بندگان خدا ستم كند،افزون بربندگان،خدا نيز خصم او بود.و خدا با هر كه خصومت كند، حجتش را نادرستسازد و همواره با او در جنگ باشد تا از اين كار باز ايستد و توبه كند.هيچ چيز چونستمكارى،نعمتخدا را ديگرگون نكند و خشم خدا را برنينگيزد،زيرا خدا دعاىستمديدگان را مىشنود و در كمين ستمكاران است.
بايد كه محبوبترين كارها در نزد تو،كارهايى باشد كه با ميانهروى سازگارتر بود وبا عدالت دمسازتر و خشنودى رعيت را در پى داشته باشد زيرا خشم تودههاى مردم،خشنودى نزديكان را زير پاى بسپرد و حال آنكه،خشم نزديكان اگر تودههاى مردم ازتو خشنود باشند، ناچيز گردد.خواص و نزديكان كسانى هستند كه به هنگام فراخىو آسايش بر دوش والى بارى گراناند و چون حادثهاى پيش آيد كمتر از هر كس بهياريش برخيزند و خوش ندارند كه به انصاف درباره آنان قضاوت شود.اينان همه چيزرا به اصرار از والى مىطلبند و اگر عطايى يابند،كمتر از همه سپاس مىگويند و اگربه آنان ندهند،ديرتر از ديگران پوزش مىپذيرند.در برابر سختيهاى روزگار،شكيباييشان بس اندك است.اما ستون دين و انبوهى مسلمانان و ساز و برگ در برابردشمنان،عامه مردم هستند،پس،بايد توجه تو به آنان بيشتر و ميل تو به ايشانافزونتر باشد.
و بايد كه دورترين افراد رعيت از تو و دشمنترين آنان در نزد تو،كسى باشد كهبيش از ديگران عيبجوى مردم است.زيرا در مردم عيبهايى است و والى از هر كسديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است.از عيبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است،مخواه كه آشكار شود،زيرا آنچه بر عهده توست،پاكيزه ساختن چيزهايى است كه برتو آشكار است و خداست كه بر آنچه از نظرت پوشيده است،داورى كند.تا توانىعيبهاى ديگران را بپوشان،تا خداوند عيبهاى تو را كه خواهى از رعيت مستوربماند،بپوشاند.و از مردم گره هر كينهاى را بگشاى و از دل بيرون كن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشيده داشتهاند،به تغافل زن و گفته سخنچين را تصديق مكن.زيرا سخن چين،خيانتكار است،هر چند،خود را چوننيكخواهان وانمايد.
با بخيلان راى مزن كه تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حريصان،زيراحرص و طمع را در چشم تو مىآرايند كه بخل و ترس و آزمندى،خصلتهايىگوناگون هستند كه سوء ظن به خدا همه را دربر دارد.بدترين وزيران تو،وزيرى استكه وزير بدكاران پيش از تو بوده است و شريك گناهان ايشان.مبادا كه اينان همراز وهمدم تو شوند،زيرا ياور گناهكاران و مددكار ستم پيشگان بودهاند.در حالى كه،تومىتوانى بهترين جانشين را برايشان بيابى از كسانى كه در راى و انديشه و كاردانىهمانند ايشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از كسانى كهستمگرى را در ستمش و بزهكارى را در بزهش يارى نكرده باشند.رنج اينان بر توكمتر است و ياريشان بهتر و مهربانيشان بيشتر و دوستيشان با غير تو كمتر است.
اينان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزين.و بايد كه برگزيدهترين وزيران توكسانى باشند كه سخن حق بر زبان آرند،هر چند،حق تلخ باشد و در كارهايىكه خداوند بر دوستانش نمىپسندد كمتر تو را يارى كنند،هر چند،كه اين سخنانو كارها تو را ناخوش آيد.به پرهيزگاران و راست گويان بپيوند،سپس،از آنانبخواه كه تو را فراوان نستايند و به باطلى كه مرتكب آن نشدهاى،شادمانتندارند،زيرا ستايش آميخته به تملق،سبب خودپسندى شود و آدمى را به سركشىوادارد.
و نبايد كه نيكوكار و بدكار در نزد تو برابر باشند،زيرا اين كار سبب شود كهنيكوكاران را به نيكوكارى رغبتى نماند،ولى بدكاران را به بدكارى رغبتبيفزايد.باهر يك چنان رفتار كن كه او خود را بدان ملزم ساخته است.و بدان،بهترين چيزى كهحسن ظن والى را نسبتبه رعيتش سبب مىشود،نيكى كردن والى است در حق رعيت و كاستن است از بار رنج آنان و به اكراه وادار نكردنشان به انجام دادن كارهايىكه بدان ملزم نيستند.و تو بايد در اين باره چنان باشى كه حسن ظن رعيتبراى توفراهم آيد.زيرا حسن ظن آنان،رنجبسيارى را از تو دور مىسازد.به حسن ظن تو،كسى سزاوارتر است كه در حق او بيشتر احسان كرده باشى و به بدگمانى،آنسزاوارتر كه در حق او بدى كرده باشى.
سنت نيكويى را كه بزرگان اين امتبه آن عمل كردهاند و رعيتبر آن سنتبهنظام آمده و حالش نيكو شده است،مشكن و سنتى مياور كه به سنتهاى نيكوىگذشته زيان رساند،آنگاه پاداش نيك بهره كسانى شود كه آن سنتهاى نيكو نهادهاند وگناه بر تو ماند كه آنها را شكستهاى.تا كار كشورت به سامان آيد و نظامهاى نيكويى،كه پيش از تو مردم برپاى داشته بودند برقرار بماند،با دانشمندان و حكيمان،فراوان،گفتگو كن در تثبيت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مىآورد و آن نظم و آيين كه مردمپيش از تو بر پاى داشتهاند.
بدان،كه رعيت را صنفهايى است كه كارشان جز به يكديگر اصلاح نشود و ازيكديگر بىنياز نباشند.صنفى از ايشان لشكرهاى خداىاند و صنفى،دبيران خاصيا عام و صنفى قاضيان عدالت گسترند و صنفى،كارگزاراناند كه بايد در كار خودانصاف و مدارا را به كار دارند و صنفى جزيه دهندگان و خراجگزارانند،چه ذمى وچه مسلمان و صنفى بازرگاناناند و صنعتگران و صنفى فرودين كه حاجتمندان ومستمندان باشند.هر يك را خداوند سهمى معين كرده و ميزان آن را در كتاب خود وسنت پيامبرش(صلى الله عليه و آله)بيان فرموده و دستورى داده كه در نزد مانگهدارى مىشود.
اما لشكرها،به فرمان خدا دژهاى استوار رعيتاند و زينت واليان.دين به آنهاعزت يابد و راهها به آنها امن گردد و كار رعيت جز به آنها استقامت نپذيرد.و كارلشكر سامان نيابد،جز به خراجى كه خداوند براى ايشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان نيرو گيرند و به آن در به سامان آوردن كارهاى خويش اعتماد كنند و نيازهايشان را برآورد.اين دو صنف،برپاى نمانند مگر به صنف سوم كه قاضيان وكارگزاران و دبيراناند،اينان عقدها و معاهدهها را مىبندند و منافع حكومت را گردمىآورند و در هر كار،چه خصوصى و چه عمومى،به آنها متكى توان بود. و اينها كهبرشمردم،استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران كه گردهم مىآيند و تا سودىحاصل كنند،بازارها را برپاى مىدارند و به كارهايى كه ديگران در انجام دادن آنهاناتواناند امور رعيت را سامان مىدهند.آنگاه،صنف فرودين،يعنى نيازمندان ومسكيناناند و سزاوار است كه والى آنان را به بخشش خود بنوازد و ياريشان كند.درنزد خداوند،براى هر يك از اين اصناف،گشايشى است.و هر يك را بر والى حقىاست،آن قدر كه حال او نيكو دارد و كارش را به صلاح آورد.و والى از عهده آنچهخدا بر او مقرر داشته،بر نيايد مگر،به كوشش و يارى خواستن از خداى و ملزمساختن خويش به اجراى حق و شكيبايى ورزيدن در كارها،خواه بر او دشوار آيد ياآسان نمايد.
آنگاه از لشكريان خود آن را كه در نظرت نيكخواهترين آنها به خدا و پيامبر اوو امام توست،به كار برگمار.اينان بايد پاكدامنترين و شكيباترين افراد سپاه باشند،دير خشمناك شوند و چون از آنها پوزش خواهند،آرامش يابند.به ناتوانان،مهربانو بر زورمندان،سختگير باشند. درشتيشان به ستم بر نينگيرد و نرميشان برجاىننشاند.آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپيوند،از خاندانهاى صالح كهسابقهاى نيكو دارند و نيز پيوند خود با سلحشوران و دليران و سخاوتمندانو جوانمردان استوار نماى،زيرا اينان مجموعههاى كرماند و شاخههاى احسان وخوبى.آنگاه به كارهايشان آنچنان بپرداز كه پدر و مادر به كار فرزند خويشمىپردازند.اگر كارى كردهاى كه سبب نيرومندى آنها شده است،نبايد در نظرت بزرگآيد و نيز نبايد لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد،در نظرت اندكجلوه كند.زيرا لطف و احسان تو سبب مىشود كه نصيحتخود از تو دريغ ندارند وبه تو حسن ظن يابند.نبايد بدين بهانه،كه به كارهاى بزرگ مىپردازى،از كارهاى كوچكشان غافل مانى،زيرا الطاف كوچك را جايى است كه از آن بهرهمند مىشوندو توجه به كارهاى بزرگ را هم جايى است كه از آن بىنياز نخواهند بود.
بايد برگزيدهترين سران سپاه تو،در نزد تو،كسى باشد كه در بخشش به افراد سپاهقصور نورزد و به آنان يارى رساند و از مال خويش چندان بهرهمندشان سازد كههزينه خود و خانوادهشان را،كه بر جاى نهادهاند،كفايت كند،تا يكدل و يك راى روىبه جهاد دشمن آورند،زيرا مهربانى تو به آنها دلهايشان را به تو مهربان سازد.و بايدكه بهترين مايه شادمانى واليان برپاىداشتن عدالت در بلاد باشد و پديد آمدندوستى در ميان افراد رعيت.و اين دوستى پديد نيايد،مگر به سلامت دلهاشان.ونيكخواهيشان درست نبود،مگر آنگاه كه براى كارهاى خود بر گرد واليان خود باشندو بار دولت ايشان را بر دوش خويش سنگين نشمارند و از دير كشيدنفرمانرواييشان ملول نشوند.پس اميدهايشان را نيك برآور و پيوسته به نيكيشانبستاى و رنجهايى را كه تحمل كردهاند،همواره بر زبان آر،زيرا ياد كردن از كارهاىنيكشان،دليران را برمىانگيزد و از كارماندگان را به كار ترغيب مىكند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار كه هر يك در چه كارى تحمل رنجى كردهاند،تا رنجى را كه يكىتحمل كرده به حساب ديگرى نگذارى و كمتر از رنج و محنتى كه تحمل كرده،پاداشش مده.شرف و بزرگى كسى تو را واندارد كه رنج اندكش را بزرگ شمرى وفرودستى كسى تو را واندارد كه رنجبزرگش را خرد به حساب آورى.
چون كارى بر تو دشوار گردد و شبهه آميز شود در آن كار به خدا و رسولشرجوع كن.زيرا خداى تعالى به قومى كه دوستدار هدايتشان بود،گفته است:«اىكسانى كه ايمان آوردهايد از خدا اطاعت كنيد و از رسول و الوالامر خويش فرمانبريد و چون در امرى اختلاف كرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا وپيامبر رجوع كنيد.»
رجوع به خدا،گرفتن محكمات كتاب اوست و رجوع به رسول،گرفتن سنتجامع اوست، سنتى كه مسلمانان را گرد مىآورد و پراكنده نمىسازد.و براى داورىدر ميان مردم،يكى از افراد رعيت را بگزين كه در نزد تو برتر از ديگران بود.از آنكسان،كه كارها بر او دشوار نمىآيد و از عهده كار قضا برمىآيد.مردى كه مدعيان باستيزه و لجاج،راى خود را بر او تحميل نتوانند كرد و اگر مرتكب خطايى شد،بر آناصرار نورزد و چون حقيقت را شناخت در گرايش به آن درنگ ننمايد و نفسش بهآزمندى متمايل نگردد و به اندك فهم،بىآنكه به عمق حقيقت رسد،بسنده نكند.
قاضى تو بايد،از هر كس ديگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بيش از همه بهدليل متكى باشد و از مراجعه صاحبان دعوا كمتر از ديگران ملول شود و دركشف حقيقت،شكيباتر از همه باشد و چون حكم آشكار شد،قاطع راى دهد.
چربزبانى و ستايش به خودپسنديش نكشاند.از تشويق و ترغيب ديگران به يكىاز دو طرف دعوا متمايل نشود.چنين كسان اندك به دست آيند،پس داورى مردىچون او را نيكو تعهد كن و نيكو نگهدار.و در بذل مال به او،گشاده دستى بهخرج ده تا گرفتاريش برطرف شود و نيازش به مردم نيفتد.و او را در نزد خود چنانمنزلتى ده كه نزديكانت درباره او طمع نكنند و در نزد تو از آسيب ديگران در امانماند.
در اين كار،نيكو نظر كن كه اين دين در دستبدكاران اسير است.از روى هوا وهوس در آن عمل مىكنند و آن را وسيله طلب دنيا قرار دادهاند.
در كار كارگزارانتبنگر و پس از آزمايش به كارشان برگمار،نه به سبب دوستى باآنها.و بىمشورت ديگران به كارشان مگمار،زيرا به راى خود كار كردن و از ديگرانمشورت نخواستن، گونهاى از ستم و خيانت است.كارگزاران شايسته را در ميانگروهى بجوى كه اهل تجربت و حيا هستند و از خاندانهاى صالح،آنها كه در اسلامسابقهاى ديرين دارند.اينان به اخلاق شايستهترند و آبرويشان محفوظتر است و ازطمعكارى بيشتر رويگرداناند و در عواقب كارها بيشتر مىنگرند. در ارزاقشان بيفزاى،زيرا فراوانى ارزاق،آنان را بر اصلاح خود نيرو دهد و ازدست اندازى به مالى كه در تصرف دارند،باز مىدارد.و نيز براى آنها حجت است،اگر فرمانت را مخالفت كنند يا در امانتتخللى پديد آورند.پس در كارهايشان تفقدكن و كاوش نماى و جاسوسانى از مردم راستگوى و وفادار به خود بر آنان بگمار.
زيرا مراقبت نهانى تو در كارهايشان آنان را به رعايت امانت و مدارا در حق رعيتوامىدارد.و بنگر تا ياران كارگزارانت تو را به خيانت نيالايند.هر گاه يكى از ايشاندستبه خيانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خيانت او گرد آمد و همه بدانگواهى دادند،همين خبرها تو را بس بود.بايد به سبب خيانتى كه كرده تنش را بهتنبيه بيازارى و از كارى كه كرده است، بازخواست نمايى.سپس،خوار و ذليلشسازى و مهر خيانتبر او زنى و ننك تهمت را بر گردنش آويزى.
در كار خراج نيكو نظر كن،به گونهاى كه به صلاح خراجگزاران باشد.زيرا صلاحكار خراج و خراجگزاران،صلاح كار ديگران است و ديگران حالشان نيكو نشود،مگربه نيكوشدن حال خراجگزاران،زيرا همه مردم روزيخوار خراج و خراجگزاراناند.
ولى بايد بيش از تحصيل خراج در انديشه زمين باشى،زيرا خراج حاصل نشود،مگربه آبادانى زمين و هر كه خراج طلبد و زمين را آباد نسازد،شهرها و مردم را هلاك كردهاست و كارش استقامت نيابد،مگر اندكى.هرگاه از سنگينى خراج يا آفت محصول يابريدن آب يا نيامدن باران يا دگرگون شدن زمين،چون در آب فرو رفتن آن يا بىآبى،شكايت نزد تو آوردند،از هزينه و رنجشان بكاه،آنقدر كه اميد مىدارى كه كارشان راسامان دهد.و كاستن از خراج بر تو گران نيايد،زيرا اندوختهاى شود براى آبادانى بلادتو و زيور حكومت تو باشد،كه ستايش آنها را به خود جلب كردهاى و سببشادمانى دل تو گردد،كه عدالت را در ميانشان گستردهاى و به افزودن ارزاقشان و بهآنچه در نزد ايشان اندوختهاى از آسايش خاطرشان و اعتمادشان به دادگرى خود ومدارا در حق ايشان،براى خود تكيهگاهى استوار ساختهاى.چه بسا كارها پيش آيدكه اگر رفع مشكل را بر عهده آنها گذارى،به خوشدلى به انجامش رسانند.زيرا چونبلاد آباد گردد،هر چه بر عهده مردمش نهى،انجام دهند كه ويرانى زمين را تنگدستىمردم آن سبب شود و مردم زمانى تنگدست گردند كه همت واليان،همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر كار اطمينان نداشته باشند و از آنچه مايه عبرت است،سود برنگيرند.
سپس،به دبيرانت نظر كن و بهترين آنان را بر كارهاى خود بگمار و نامههايى راكه در آن تدبيرها و اسرار حكومتت آمده است،از جمع دبيران،به كسى اختصاص دهكه به اخلاق از ديگران شايستهتر باشد.از آن گروه كه اكرام تو سرمستش نسازديا چنان دليرش نكند كه در مخالفتبا تو،بر سر جمع سخن گويد و غفلتش سببنشود كه نامههاى عاملانت را به تو نرساند يا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگروا دارد،يا در آنچه براى تو مىستاند يا از سوى تو مىدهد،سهلانگارى كند،ياپيمانى را كه به سود تو بسته،سست گرداند و از فسخ پيمانى كه به زيان توست،ناتوان باشد.دبير بايد به پايگاه و مقام خويش در كارها آگاه باشد زيرا كسى كه مقدارخويش را نداند،به طريق اولى،مقدار ديگران را نتواند شناخت.مباد كه در گزينشآنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تكيه كنى.زيرا مردان با ظاهر آرايى و نيكوخدمتى،خويشتن را در چشم واليان عزيز گردانند.ولى،در پس اين ظاهر آراسته وخدمت نيكو،نه نشانى از نيكخواهى است و نه امانت.
دبيرانت را به كارهايى كه براى حكام پيش از تو بر عهده داشتهاند،بيازماى و از آنميان، بهترين آنها را كه در ميان مردم اثرى نيكوتر نهادهاند و به امانت چهرهاىشناختهاند،اختيار كن.كه اگر چنين كنى اين كار دليل نيكخواهى تو براى خداونداست و هم به آن كس كه كار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر كارى از كارهاى خوداز ميان ايشان،رئيسى برگمار.كسى كه بزرگى كار مقهورش نسازد و بسيارى آنهاسبب پراكندگى خاطرش نشود.اگر در دبيران تو عيبى يافته شود و تو از آن غفلتكرده باشى،تو را به آن بازخواست كنند.
اينك سفارش مرا در حق بازرگانان و پيشهوران بپذير و درباره آنها به كارگزارانتنيكو سفارش كن.خواه آنها كه بر يك جاى مقيماند و خواه آنها كه با سرمايه خويشاين سو و آن سو سفر كنند و با دسترنجخود زندگى نمايند.زيرا اين گروه،خود مايههاى منافعاند و اسباب رفاه و آسودگى و به دست آورندگان آن از راههاى دشوارو دور و خشكى و دريا و دشتها و كوهساران و جايهايى كه مردم در آن جايها گردنيايند و جرئت رفتن به آن جايها ننمايند.اينان مردمى مسالمتجوىاند كه نه ازفتنهگريهايشان بيمى است و نه از شر و فسادشان وحشتى.در كارشان نظر كن،خواهدر حضرت تو باشند يا در شهرهاى تو.با اينهمه بدان كه بسيارى از ايشان را روشىناشايسته است و حريصاند و بخيل.احتكار مىكنند و به ميل خود براى كالاى خودبها مىگذارند،با اين كار به مردم زيان مىرسانند و براى واليان هم مايه ننگ و عيبهستند.
پس از احتكار منع كن كه رسول الله(صلى الله عليه و آله)از آن منع كرده است وبايد خريد و فروش به آسانى صورت گيرد و بر موازين عدل،به گونهاى كه در بها،نهفروشنده زيان بيند و نه بر خريدار اجحاف شود.پس از آنكه احتكار را ممنوعداشتى،اگر كسى باز هم دستبه احتكار كالا زد،كيفرش ده و عقوبتش كن تا سببعبرت ديگران گردد ولى كار به اسراف نكشد.
خدا را،خدا را،در باب طبقه فرودين:كسانى كه بيچارگاناند از مساكين ونيازمندان و بينوايان و زمينگيران.در اين طبقه،مردمى هستند سائل و مردمىهستند،كه در عين نياز روى سؤال ندارند.خداوند حقى براى ايشان مقرر داشته و ازتو خواسته است كه آن را رعايت كنى،پس،در نگهداشت آن بكوش.براى اينان دربيت المال خود حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام را،در هرشهرى،به آنان اختصاص ده.زيرا براى دورترينشان همان حقى است كهنزديكترينشان از آن برخوردارند.و از تو خواستهاند كه حق همه را،اعم از دور ونزديك،نيكو رعايت كنى.سرمستى و غرور،تو را از ايشان غافل نسازد،زيرا اينبهانه كه كارهاى خرد را به سبب پرداختن به كارهاى مهم و بزرگ از دست هشتن،هرگز پذيرفته نخواهد شد. پس متخود را از پرداختن به نيازهايشان دريغ مدار و به تكبر بر آنان چهرهدژم منماى و كارهاى كسانى را كه به تو دست نتوانند يافت،خود،تفقد و بازجستنماى.اينان مردمى هستند كه در نظر ديگران بيمقدارند و مورد تحقير رجالحكومت.كسانى از امينان خود را كه خداى ترس و فروتن باشند،براى نگريستن دركارهايشان برگمار تا نيازهايشان را به تو گزارش كنند.
با مردم چنان باش،كه در روز حساب كه خدا را ديدار مىكنى،عذرت پذيرفتهآيد كه گروه ناتوانان و بينوايان به عدالت تو نيازمندتر از ديگراناند و چنان باش كهبراى يك يك آنان در پيشگاه خداوندى،در اداى حق ايشان،عذرى توانى داشت.
تيمار دار يتيمان باش و غمخوار پيران از كار افتاده كه بيچارهاند و دستسؤال پيشكس دراز نكنند و اين كار بر واليان دشوار و گران است و هرگونه حقى دشوار و گرانآيد.و گاه باشد كه خداوند اين دشواريها را براى كسانى كه خواستار عاقبت نيكهستند،آسان مىسازد.آنان خود را به شكيبايى وامىدارند و به وعده راستخداوند،درباره خود اطمينان دارند.
براى كسانى كه به تو نياز دارند،زمانى معين كن كه در آن فارغ از هر كارى به آنانپردازى. براى ديدار با ايشان به مجلس عام بنشين،مجلسى كه همگان در آن حاضرتوانند شد و،براى خدايى كه آفريدگار توست،در برابرشان فروتنى نمايى و بفرماىتا سپاهيان و ياران و نگهبانان و پاسپانان به يك سو شوند،تا سخنگويشان بىهراسو بىلكنت زبان سخن خويش بگويد.كه من از رسول الله(صلى الله عليه و آله)بارهاشنيدم كه مىگفت:پاك و آراسته نيست امتى كه در آن امت،زيردست نتواند بدونلكنت زبان حق خود را از قوى دستبستاند.پس تحمل نماى، درشتگويى يا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداونددرهاى رحمتش را به روى تو بگشايد و ثواب طاعتش را به تو عنايت فرمايد.اگرچيزى مىبخشى،چنان بخش كه گويى تو را گوارا افتاده است و اگر منع مىكنى،بايد كه منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود. سپس كارهايى است كه بايد خود به انجام دادنشان پردازى. از آن جمله،پاسخدادن استبه كارگزاران در جايى كه دبيرانت درمانده شوند.ديگر برآوردن نيازهاىمردم است در روزى كه بر تو عرضه مىشوند،ولى دستيارانت در اداى آنها درنگ وگرانى مىكنند.كار هر روز را در همان روز به انجام رسان،زيرا هر روز را كارى استخاص خود.
بهترين وقتها و بيشترين ساعات عمرت را براى آنچه ميان تو و خداست،قرارده اگر چه در همه وقتها،كار تو براى خداست،هرگاه نيتت صادق باشد و رعيت را درآن آسايش رسد.
بايد در اقامه فرايضى،كه خاص خداوند است،نيتخويش خالص گردانى و دراوقاتى باشد كه بدان اختصاص دارد.پس در بخشى از شبانهروز،تن خود را درطاعتخداى بگمار و اعمالى را كه سبب نزديكى تو به خداى مىشود به انجامرسان و بكوش تا اعمالتبىهيچ عيب و نقصى گزارده آيد،هر چند،سبب فرسودنجسم تو گردد.چون با مردم نماز مىگزارى،چنان مكن كه آنان را رنجيده سازى يانمازت را ضايع گردانى،زيرا برخى از نمازگزاران بيمارند و برخى نيازمند.ازرسول الله(صلى الله عليه و آله)هنگامى كه مرا به يمن مىفرستاد،پرسيدم كهچگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترين آنها و بر مؤمنان مهربانباش.
به هر حال،روى پوشيدنت از مردم به دراز نكشد،زيرا روى پوشيدن واليان ازرعيتخود، گونهاى نامهربانى استبه آنها و سبب مىشود كه از امور ملك آگاهىاندكى داشته باشند.اگر والى از مردم رخ بپوشد،چگونه تواند از شوربختيها ورنجهاى آنان آگاه شود.آن وقت،بسا بزرگا، كه در نظر مردم خرد آيد و بسا خردا،كهبزرگ جلوه كند و زيبا،زشت و زشت،زيبا نمايد و حق و باطل به هم بياميزند.زيراوالى انسان است و نمىتواند به كارهاى مردم كه از نظر او پنهان مانده،آگاه گردد. و حق را هم نشانههايى نيست كه به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تويكى از اين دو تن هستى:يا مردى هستى در اجراى حق گشادهدست و سخاوتمند،پس چرا بايد روى پنهان دارى و از اداى حق واجبى كه بر عهده توست دريغ فرمايىو در كار نيكى،كه بايد به انجام رسانى،درنگ روا دارى.يا مردى هستى كههيچ خواهشى را و نيازى را برنمىآورى،در اين حال،مردم،ديگر از تو چيزىنخواهند و از يارى تو نوميد شوند،با اينكه نيازمنديهاى مردم براى تو رنجىپديد نياورد،زيرا آنچه از تو مىخواهند يا شكايت از ستمى استيا درخواستعدالت در معاملتى.
و بدان،كه والى را خويشاوندان و نزديكان است و در ايشان خوى برترىجويىو گردنكشى است و در معاملتبا مردم رعايت انصاف نكنند.ريشه ايشان را با قطعموجبات آن صفات قطع كن.به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را بهاقطاع مده،مبادا به سبب نزديكى به تو،پيمانى بندند كه صاحبان زمينهاىمجاورشان را در سهمى كه از آب دارند يا كارى كه بايد به اشتراك انجام دهند،زيانبرسانند و بخواهند بار زحمتخود بر دوش آنان نهند.پس لذت و گوارايى،نصيبايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد.اجراى حق را درباره هر كه باشد،چه خويشاوند و چه بيگانه،لازم بدار و در اين كار شكيبايى به خرج ده كه خداوندپاداش شكيبايى تو را خواهد داد.هر چند،در اجراى عدالت،خويشاوندان و نزديكانتو را زيان رسد. پس چشم به عاقبت دار،هر چند،تحمل آن بر تو سنگين آيد كهعاقبتى نيك و پسنديده است.
اگر رعيتبر تو به ستمگرى گمان برد،عذر خود را به آشكارا با آنان در ميانه نه وبا اين كار از بدگمانيشان بكاه،كه چون چنين كنى،خود را به عدالت پرودهاى و بارعيت مدارا نمودهاى. عذرى كه مىآورى سبب مىشود كه تو به مقصود خود رسىو آنان نيز به حق راه يابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند،از آن روى برمتاب كه خشنودى خداى در آننهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهيانتشود و تو را از غم و رنجبرهاند وكشورت را امنيتبخشد.ولى،پس از پيمان صلح،از دشمن برحذر باش و نيكبرحذر باش.زيرا دشمن،چه بسا نزديكى كند تا تو را به غفلت فرو گيرد.پسدورانديشى را از دست منه و حسن ظن را به يك سو نه و اگر ميان خود و دشمنتپيمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خويش وفا كن و امانى را كه دادهاى، نيك،رعايت نماى.
در برابر پيمانى كه بستهاى و امانى كه دادهاى خود را سپر ساز،زيرا هيچ يك ازواجبات خداوندى كه مردم با وجود اختلاف در آرا و عقايد،در آن همداستان وهمراى هستند،بزرگتر از وفاى به عهد و پيمان نيست.حتى مشركان هم وفاى بهعهد را در ميان خود لازم مىشمردند،زيرا عواقب ناگوار غدر و پيمان شكنى رادريافته بودند.پس در آنچه بر عهده گرفتهاى،خيانت مكن و پيمانت را مشكن وخصمت را به پيمان مفريب.زيرا تنها نادانان شقى در برابر خداى تعالى،دليرى كنند.
خداوند پيمان و زينهار خود را به سبب رحمت و محبتى،كه بر بندگان خود دارد،امان قرار داده و آن را چون حريمى ساخته كه در سايهسار استوار آن زندگى كنند و بهجوار آن پناه آورند.پس نه خيانت را جايى براى خودنمايى است و نه فريب را و نهحيلهگرى را.پيمانى مبند كه در آن تاويل را راه تواند بود و پس از بستن و استواركردن پيمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو كه در آنها ايهامى باشد،تكيهمنماى.و مبادا كه سختى اجراى پيمانى كه بر گردن گرفتهاى و بايد عهد خدا را در آنرعايت كنى،تو را به شكستن و فسخ آن وادارد،بىآنكه در آن حقى داشته باشى.
زيرا پايدارى تو در برابر كار دشوارى كه اميد به گشايش آن بستهاى و عاقبتخوششرا چشم مىدارى،از غدرى كه از سرانجامش بيمناك هستى بسى بهتر است.و نيز بهاز آن است كه خداوندت بازخواست كند و راه طلب بخشايش در دنيا و آخرت بر توبسته شود.
بپرهيز از خونها و خونريزيهاى بناحق.زيرا هيچ چيز،بيش از خونريزى بناحق،موجب كيفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نكشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان،چون در روز حساب به داورى در ميان مردمپردازد،نخستين داورى او درباره خونهايى است كه مردم از يكديگر ريختهاند.پسمباد كه حكومتخود را با ريختن خون حرام تقويت كنى،زيرا ريختن چنان خونىنه تنها حكومت را ناتوان و سستسازد،بلكه آن را از ميان برمىدارد يا به ديگرانمىسپارد.اگر مرتكب قتل عمدى شوى،نه در برابر خدا معذورى،نه در برابر من،زيراقتل عمد موجب قصاص مىشود.اگر به خطايى دچار گشتى و كسى را كشتى ياتازيانهات،يا شمشيرت،يا دستت در عقوبت از حد درگذرانيد يا به مشت زدن و يابالاتر از آن، به ناخواسته،مرتكب قتلى شدى،نبايد گردنكشى و غرور قدرت تومانع آيد كه خونبهاى مقتول را به خانوادهاش بپردازى.
از خودپسندى و از اعتماد به آنچه موجب اعجابتشده و نيز از دلبستگى بهستايش و چربزبانيهاى ديگران،پرهيز كن،زيرا يكى از بهترين فرصتهاى شيطاناستبراى تاختن تا كردارهاى نيكوى نيكوكاران را نابود سازد.زنهار از اينكه بهاحسان خود بر رعيت منت گذارى يا آنچه براى آنها كردهاى،بزرگش شمارى يا وعدهدهى و خلاف آن كنى.زيرا منت نهادن احسان را باطل كند و بزرگ شمردن كار،نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده،سبب برانگيختن خشم خدا و مردم شود.
خداى تعالى فرمايد:خداوند سختبه خشم مىآيد كه چيزى بگوييد و به جاىنياوريد. (۲)
از شتاب كردن در كارها پيش از رسيدن زمان آنها بپرهيز و نيز،از سستى در انجامدادن كارى كه زمان آن فرا رسيده است و از لجاج و اصرار در كارى كه سررشتهاشناپيدا بود و از سستى كردن در كارها،هنگامى كه راه رسيدن به هدف باز و روشناست،حذر نماى.پس هر چيز را به جاى خود بنه و هر كار را به هنگامش به انجامرسان.
و بپرهيز از اينكه به خود اختصاص دهى،چيزى را كه همگان را در آن حقى استيا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن ضرورى است و همه از آن آگاهاند.زيرابزودى آن را از تو مىستانند و به ديگرى مىدهند.زودا كه حجاب از برابر ديدگانتبرداشته خواهد شد و بينى كه داد مظلومان را از تو مىستانند.به هنگام خشمخويشتندار باش و از شدت تندى و تيزى خود بكاه و دستبه روى كس بر مدار وسخن زشتبر زبان مياور و از اينهمه،خود را در امان دار باز ايستادن ازدشنامگويى و به تاخيرافكندن قهر خصم،تا خشمت فرو نشيند و زمام اختيارت بهدستت آيد.و تو بر خود مسلط نشوى مگر آنگاه كه بيشتر همتياد بازگشتبهسوى پروردگارت شود.
بر تو واجب آمد كه همواره به ياد داشته باشى،آنچه كه بر واليان پيش از تو رفتهاست،از حكومت عادلانهاى كه داشتهاند يا سنت نيكويى كه نهادهاند يا چيزى ازپيامبر،(صلى الله عليه و آله)كه آوردهاند يا فريضهاى كه در كتاب خداست و آن رابرپاى داشتهاند.پس اقتدا كنى به آنچه ما بدان عمل مىكردهايم و بكوشى تا از هر چهدر اين عهدنامه بر عهده تو نهادهام و حجتخود در آن بر تو استوار كردهام،پيروىكنى،تا هنگامى كه نفستبه هوا و هوس شتاب آرد،بهانهاى نداشته باشى.و جزخداى كس نيست كه از بدى نگهدارد و به نيكى توفيق دهد.
از وصايا و عهود رسول الله(صلى الله عليه و آله)با من ترغيب به نماز بود ودادن زكات و مهربانى با غلامانتان.و من اين عهدنامه را كه براى تو نوشتهام بهوصيت او پايان مىدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
و از اين عهد نامه[كه پايان آن است]
از خداى مىطلبم كه به رحمت واسعه خود و قدرت عظيمش در برآوردن هرمطلوبى مرا و تو را توفيق دهد به چيزى كه خشنوديش در آن است،از داشتن عذرىآشكار در برابر او و آفريدگانش و آوازه نيك در ميان بندگانش و نشانههاى نيك دربلادش و كمال نعمت او و فراوانى كرمش.و اينكه كار من و تو را به سعادت وشهادت به پايان رساند،به آنچه در نزد اوست مشتاقيم و السلام على رسول اللهصلى الله عليه و آله الطيبين الطاهرين.”
No comments:
Post a Comment