Tuesday, July 14, 2009

زندگينامه صدام حسين به همراه عكس

1- سال هاي كودكي
صدام حسين سرانجام دستگير شد.

در همان شهري به دام افتاد كه همه حدس زده بودند: در تكريت. دفتر سرنوشت او اينجا باز شد، در اينجا ورق خورد و شايد در همين جا بسته شود.

او يك بار 66 سال پيش در نزديكي همين شهر از بطن مادر چشم به جهان گشوده بود. و اين بار با ريش انبوه و موي پريشان از عمق حفره اي تنگ و تاريك سر بيرون آورد. در هيئت پيرمردي ناتوان، دستها را بالا گرفت و با صدايي خسته و خفه گفت: "من صدام حسين هستم. رئيس جمهور عراق." اين بار چشمانش خالي و نگاهش بي فروغ بود.

اما تكريت كجاست؟ اين شهر آرام و غبارآلود در شمال غربي عراق. بر كناره دجله. در دامنه جنوبي كوهپايه هاي كردستان. تكريت هيچ ندارد، مگر يك سابقه پرافتخار. در سال ۱۱۳۸ صلاح الدين ايوبي در اين شهر به دنيا آمده است. سردار گمنام و كردتباري كه سلطان مصر شد و بيت المقدس، قبله اول مسلمانان را از دست مسيحيان رهايي داد.
با اينكه تكريت به كردستان نزديك است، اما از حدود دو قرن پيش قبايل عرب در آن سكنا گزيدند، كه ويژگي اصلي آنها تعصبات عشيره اي و ضديت شديدشان با فرماندهان ترك و قبايل كرد بود.

مبارزه در راه استقلال

در نيمه اول قرن بيستم كه جنبش آزاديخواهي در عراق قدرت گرفت، مبارزه با استعمار در سه محور اصلي جريان يافت كه كمابيش مستقل از يكديگر فعاليت داشتند.
در جنوب، در شهرهاي عتبات، علماي ايراني تبار شيعه پرچمدار مبارزه بودند. در بغداد و شهرهاي مركزي جلگه بين النهرين ليبرال ها، دمكراتها و كمونيست ها فعال بودند. در شمال غربي عراق، به ويژه در مناطق نزديك مرز سوريه پان عربيست ها قدرت گرفتند و تكريت يكي از پايگاه هاي آنها به شمار مي رفت.

ناسيوناليست هاي عراق كه به خاطر وابستگي كشورشان به استعمار، از دنياي عرب جدا افتاده بودند، به نظريات رومانتيك پان عربيستي گرايش داشتند.

صدام كودك

صدام حسين در آوريل ۱۹۳۷ در يك روستاي فقير و محنت زده به نام عوجه به دنيا آمد. در خانواده اي كه گفته مي شود خشونت بدوي در آن حرف آخر را مي زد و تعصب قبيله اي تا اندروني خانه ها نفوذ داشت. سرنوشت فردي صدام زندگي او را دشوارتر مي كرد.

پدر صدام پيش از به دنيا آمدن او كشته و يا به نحوي ناپديد شده بود. مادر به همسري مردي ديگر درآمد. سرنوشت صدام تا ده سالگي به دست ناپدري خشن و پدربزرگ نامهربانش افتاده بود. آنها جز به زبان شلاق و كتك با او سخن نمي گفتند.

او به سان بچه اي سرراهي و بي پناه بار آمد، فرزندي ناخواسته كه خانواده از وجود او شرم داشت. از همه اذيت و آزار مي ديد. هيچ همبازي اي نداشت. بچه هاي هم سن و سال اين پسربچه يتيم و فقير را تحقير و تمسخر مي كردند. از اين حقارت بي كران بايد يك نكته را خوب آموخته باشد: در زندگي هرگز نبايد ضعيف بود.

خانواده مادر نه تنها كمترين عطوفت و مهرباني را از پسرك دريغ مي داشت، بلكه او را براي كسب روزي هم زير فشار مي گذاشت. ناپدري او را به زور دگنك به شباني مي فرستاد. پدربزرگ او را وا مي داشت كه در ايستگاه قطار تكريت، بر سر راه آهن بغداد به موصل، هندوانه بفروشد.

پسرك با زخمهاي بيشمارش بزرگ مي شد و حس كينه جويي و انتقام گيري در نهاد او شعله مي كشيد. او در نهان به قهرمان قومش فكر مي كرد: به سردار صلاح الدين كه با فتوحات بيشمارش پوزه دشمنان را به خاك ماليد و امت عرب را متحد كرد.

صدام را در ده سالگي از تكريت به بغداد فرستادند. به نزد دايي اش، خيرالله طلفاح. يك افسر اخراجي كه به خاطر گرايش هاي ناسيوناليستي افراطي از ارتش طرد شده بود. او را بايد پدر معنوي صدام دانست. او بود كه مغز اين «بچه خيابان» را با افكار ناسيوناليستي شستشو داد. به او آموخت كه «نژاد عرب» از هر قوم و ملتي بالاتر است. عرب بودن، آنچنان كه پسرك شنيده بود، زشت نيست، بلكه مايه غرور و مباهات است. و دايي نزديك ترين راه را به سوي قدرت و سلطه جويي نشان داد: مبارزه سياسي.

بعث، نداي رستاخيز عرب

در اين روزگار «حزب بعث سوسياليست عرب» بيش از هر جريان ديگري ايده ناسيوناليسم عرب را در عراق نمايندگي مي كرد. صدام هنوز بيست سال نداشت كه به اين حزب پيوست. گرايش حزب به كاربرد زور در پيشبرد مقاصد سياسي، بي گمان با طبع خشونت گراي او سازگار بود. او پيرو وفادار حزب شد: براي حزب اعلاميه پخش مي كرد، عربده مي كشيد و با مخالفان راست و چپ گلاويز مي شد.
حزب خانه واقعي او گشت. جايگزين خانواده اي شد كه او از آن محروم مانده بود. حزب براي نخستين بار در زندگي اندوهبارش مزه پيروزي را به او چشاند. لذت غلبه بر ديگران را. حزب بر غرور جريحه دار او مرهم پاشيد. او اينك براي ضعف شخصيت خود پوششي درخور يافته بود: قدرت سياسي.

2- طعم قدرت

صدام در ده سالگي به بغداد رسيد و براي نخستين بار در زندگي بر نيمكت كلاس نشست. در مدرسه كمترين علاقه اي به درس و مشق نداشت، اما تيزهوشي او زبانزد همگان بود.

بيشتر وقت او در كوچه و خيابان به شيطنت و شرارت مي گذشت. مرتب به زورخانه مي رفت و ورزش مي كرد. در بيست سالگي اندام ورزيده و سيماي جذابي پيدا كرده بود.
او مي رفت كه با شرارت ها و قلدري هايش در ميان لاتهاي بغداد به عنوان يك «شقاوه» براي خود جايي باز كند. اين يك تيپ آشناي عراقي است كه مي توان آن را جاهل يا بزن بهادر خواند.

 

شقاوه آدم گردن كلفتي است كه به خاطر زور بازويش خود را برتر از ديگران مي شمارد. يك شقاوه گردن نهادن به قانون يا اخلاق را دون شأن خود مي داند و در زندگي اجتماعي به چيزي جز زور و قدرت باور ندارد. به نظر يك شقاوه، در زندگي حق با اقوياست، و ضعيفان هميشه نابود مي شوند.

در اين دوران عراق كانون نا آرامي هاي اجتماعي و تلاطمات سياسي بود. نارضايتي از نظام حكومتي تمام لايه هاي اجتماعي را فرا گرفته بود. چهل سال قدرت خودكامه دربار هاشمي خشم و نفرت بيشتر مردم را برانگيخته بود.

عراق نخستين كشور عربي بود كه در سال ۱۹۳۲ رسما به استقلال دست يافت، اما در اصل همچنان در بند استعمار غرب بود. فيصل دوم پادشاه جوان و كم تجربه در رهبري كشور هيچ نقشي نداشت. زمام امور در دست نوري سعيد بود، سياستمدار كهنه كار و وابسته به انگلستان.

در عراق آن روز جز لايه كوچكي از زمين داران و ثروتمندان وابسته به دربار كسي به بقاي نظام سلطنتي علاقه مند نبود. هريك از بخش هاي جامعه و نيروها و جناح هاي گوناگون كشور براي دشمني خود با نظام پادشاهي دلايلي داشتند.
شيعيان كه اكثريت جامعه را تشكيل مي دادند، حاكميت را نماينده اقليت سني مذهب مي دانستند كه به زور بيگانگان بر اريكه قدرت نشسته بود و بر آنها تبعيض روا مي داشت. آنها در صحنه سياسي نقش برجسته اي نداشتند، اما از هر فرصتي براي ابراز مخالفت خود با رژيم استفاده مي كردند.
كردها كه مبارزه آنها براي دستيابي به خودمختاري بارها با خشونت سركوب شده بود، آماده طغيان و شورش بودند.
چپ گرايان، كه از ديرباز با سركوب شديد روبرو بودند، راه رهايي عراق را تنها در يك انقلاب قهرآميز مي ديدند كه به رژيم وابسته خاتمه دهد.
ملي گرايان دربار هاشمي را ميراث خوار استعمار انگلستان مي دانستند. به نظر آنها حاكميت عراق به جاي پيروي از يك سياست مستقل در دفاع از منافع ملي عراق و كيان قومي اعراب، از رهنمودهاي استعمارگران بيگانه پيروي مي كند. آنها به ويژه در ميان افسران ارتش از نفوذ قابل توجهي برخوردار بودند. ملي گرايان عراق به ناسيوناليست هاي عرب در ساير كشورها چشم داشتند، به ويژه در مصر.

رشد ناسيوناليسم عرب

كودتاي نظامي «افسران آزاد» به رهبري جمال عبدالناصر در مصر به تلاش هاي انقلابيون عراق نيروي تازه اي بخشيد. ناصر و همرزمانش در ژوئيه ۱۹۵۲ موفق شده بودند با گروهي كوچك اما مصمم از افسران انقلابي، به نظام ديرپاي پادشاهي پايان دهند.

در عراق تمام لايه هاي جامعه، به ويژه جوانان، با شور و اميد تازه اي به مبارزه سياسي روي آوردند. در بغداد و شهرهاي بزرگ بيشتر جوانان به احزاب چپ يا ملي گرا مي پيوستند.

پس از جنگ جهاني دوم صلاح بيطار و ميشل عفلق، دو روشنفكر ناراضي، حزب بعث را در سوريه تأسيس كردند. مرام سياسي حزب بر پايه شووينيسم عربي شكل گرفته بود، با گرايش هاي شديد ضديهودي و ضدايراني.
پايه گذاران حزب بعث نقش اسلام را به عنوان بخشي از ميراث عرب نفي مي كردند. آنها ريشه فرهنگ اقوام عرب را نه به دين اسلام، بلكه تا تمدن هاي باستاني بين النهرين، دوران سومر و آشور و بابل عقب مي بردند. به همين خاطر آموزش آنها براي اعراب غيرمسلمان پركشش بود.

حزب بعث شاخه عراق جريان كوچكي بود كه در سال ۱۹۵۲ پا گرفت. گفته مي شود كه در سال ۱۹۵۷، يعني زماني كه صدام حسين به آن پيوست، اين حزب در سراسر عراق حداكثر هزار عضو داشته است. حزب براي جبران ضعف نيروي خود، به عمليات ضربتي و شيوه هاي توطئه آميز گرايش داشت.

با اين ويژگي ها حزب بستر مناسبي بود براي عناصر نا آرام و جاه طلب. صدام حسين يكباره شيفته حزب شد و آهسته به سوي بازوي ضربتي حزب، يعني شاخه انتظامات آن، خيز برداشت.

3- در مكتب توطئه

                                                                                                   .
عراق در آستانه انقلاب ۱۹۵۸ در كوران تحولات سياسى مى سوخت. لايه هاى گوناگون جامعه به جنبش اعتراض به حاكميت پيوسته بودند. دربار هاشمى ديگر هيچ پايگاهى در ميان مردم نداشت و نارضايتى تمام سطوح ناهمگون جامعه را فرا گرفته بود.

قيام "افسران آزاد" به رهبرى محمد نجيب و جمال عبدالناصر در مصر، سراسر دنياى عرب را به لرزه انداخت. ملى گرايان مصرى در ژوئيه ۱۹۵۲ به نظام پادشاهى وابسته خاتمه دادند و در سال ۱۹۵۶ با ملى كردن كانال سوئز افسانه شكست ناپذيرى استعمار را درهم شكستند.

جنبش آنها الگويى شد براى احياى غرور و هويت ملى توده هاى عرب كه طى سده هاى طولانى زير سيطره بيگانگان لگدمال گشته بود.

ناسيوناليست هاى عراق، كه اينك از پيكار مبارزان مصرى شور و نيروى تازه اى گرفته بودند، دربار هاشمى را ميراث خوار استعمار انگلستان مى دانستند.

شيعيان كه از ديرباز از تبعيضات سياسى و اجتماعى رنج مى بردند، به مبارزه فعال روى آورده و عمدتا به سازمان هاى چپ گرا پيوسته بودند.

چپ گرايان كه زير سركوب شديد قرار داشتند، انقلاب قهرآميز را تنها راه چيرگى بر استبداد سلطنتى مى دانستند.
كردها در شمال، بار ديگر سر به طغيان برداشته بودند و رهبر آنها ملا مصطفى بارزانى از تبعيدگاهش در "اتحاد شوروى" مبارزات آنها را براي دستيابي به خودمختاري هدايت مى كرد.

حزب بعث سوسياليستي عرب (رستاخيز ملت عرب)، كه هنوز حضور قابل توجهى در جامعه نداشت، در منتها اليه نيروهاى پان عربيست جاى داشت.

براى حزب بعث عنصر مليت عرب بر هرچيزى تقدم داشت. پايه گذاران اين حزب اهميت ميراث اسلامى را در فرهنگ عرب انكار مى كردند و اعتقاد داشتند كه مردم بين النهرين پيش از آنكه عراقى و مسلمان باشند، عرب هستند. آنها گذشته عراق را از آغاز اسلام دورتر مى بردند و آن را به تمدن هاى سومر و آشور و بابل پيوند مى زدند.

همين ديدگاه بود كه برخى از روشنفكران پيرو اقليت آشورى – كلدانى را به عقايد آنها جلب كرد.
صدام حسين نيز مانند دهها جوان تندروى احساساتى به اين حزب روى آورده بود. او از بيست سالگى خود را سراپا وقف پيشبرد مرام حزبش كرده بود.

صدام جوان در كوى و برزن براى حزب اعلاميه پخش مى كرد، روزنامه مى فروخت و به طور خستگى ناپذير براى آرمان حزب، يعنى تشكيل "امت واحد عرب" دوندگي مى كرد. او به زودى از اعضاي كادر فعال حزب شد و بيشتر اوقاتش در بغداد به شركت در ميتينگ ها و جلسات حزبى مى گذشت. مبارزه سياسى براى او از درگيرى دايمى با مخالفان سياسى جدا نبود. مخالفان را "خائن" مى خواند، به آنها فحش مى داد، تهديدشان مى كرد، و از آنجا كه زور بازويى به هم زده بود، با آنها دست به گريبان مى شد.

در ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ سرانجام يك گروه شانزده نفرى از ارتشيان ناسيوناليست كه خود را به پيروى از الگوى قيام مصر "افسران آزاد" مى خواندند، به نظام سلطنتى در عراق خاتمه دادند. بيشتر افراد خاندان سلطنتى به همراه نخست وزير مقتدر وقت، نورى السعيد، به طرز فجيعى به قتل رسيدند.

در عراق يك "شوراى فرماندهى انقلاب" به رهبرى ژنرال عبدالكريم قاسم قدرت را به دست گرفت. دولت انقلابى، دست كم در آغاز كار، وفادارى خود را به آزادى هاى دمكراتيك اعلام كرد.

فعاليت حزبى و سنديكايى رونق گرفت. نيروى سياسى عظيمى به ميدان مبارزه پا گذاشت.
پس از پيروزى قيام، دولت چپ گراى قاسم در برابر انبوهى از نيازها و خواسته هاى اجتماعى قرار گرفت: فقر و محروميت شديد مردم، نابسامانى عميق اجتماعى و سياسى، بيسوادى و عقب ماندگى فرهنگى و از همه مهمتر مالكيت بزرگ ارضى.

پس از انقلاب، اكثريت بزرگ عراقى ها به تحولات واقعى و بهبود شرايط زندگى خود اميدوار شده بودند. به نظر مى رسيد كه سرانجام دوران به ثمر رسيدن آرزوهاي ديرين فرا رسيده است. با وجود اين مشكلات واقعى، شعارهاى ذهنى و احساساتى حزب بعث در ميان توده هاي مردم خريدارى نداشت.

عناصر افراطى حزب مانند صدام حسين رفته رفته به اين نتيجه رسيدند كه با مبارزه سياسى آرام و تبليغ مسالمت جويانه نمى توان به هدف اصلى حزب، يعنى كسب هرچه سريعتر قدرت سياسى، دست يافت. آنها بر آن شدند كه ضعف حزب و نفوذ ناچيز آن را با اقدامات ضربتى و عمليات توطئه گرانه جبران كنند.

صدام حسين به زودى مهارت بى نظير خود را در سازماندهى باندهاى ضربت نشان داد. او نخست موافقت رهبرى حزب را با تشكيل يك بازوى ضربتى براي انجام عمليات مخفيانه عليه دشمنان حزب جلب نمود و سپس فعاليت عضوگيرى را شروع كرد. او خود با عده بيشمارى از بزن بهادرهاي پايتخت ارتباط داشت. از سوى حزب به آنها پول و مقام داد و از آنها خواست كه نيروى شرارت و خرابكارى خود را در راه حزب به كار اندازند.

بدين ترتيب دسته هاى چماقدار بعثى جولان خشونت بار خود را در خيابان هاى بغداد آغاز كردند. آنها خودسرانه "خائنان" را شناسايى و مجازات مى كردند. با زنجير و دشنه و چماق به گروه ها و چهره هاى سياسي مخالف حمله مى بردند. تجمعات سياسى و فرهنگى را به هم مى ريختند. به دفاتر روزنامه ها و سازمان هاى سياسى هجوم مى بردند. اعلاميه و پوستر گروه هاى سياسى را پاره مى كردند. دكه روزنامه فروش ها را به آتش مى كشيدند و...

يك سالى پس از انقلاب، صدام حسين از ميدان مبارزه به پشت صحنه نقل مكان كرده بود. رهبران جاه طلب حزب تشكيلات مخفي را يكسره به دست او سپرده بودند و او خود را براى يك ضربه كارى آماده مى كرد.

4- طراح ترور                                               

                                                                                                                       
ميدان عبدالكريم قاسم
محل ترور عبدالكريم قاسم در خيابان الرشيد بغداد كه پس از سقوط حكومت صدام ميدان عبدالكريم قاسم نام گرفته است
قيام ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ يك عمليات موفق نظامي بود كه به حاكميت سي ساله دربار هاشمي در عراق خاتمه داد. قيام افسران آزاد با استقبال لايه هاي گوناگون اجتماعي و پشتيباني گسترده نيروهاي سياسي روبرو گشت.

اما شور و شعف پيروزي زمان درازي نپائيد. در اندك مدتي نفاق و دشمني در همه جا بالا گرفت. اختلاف دروني مانند خطي سرخ از ميان تمام اركان جامعه مي گذشت: ارتش، گروه هاي سياسي، طبقات اجتماعي و... نيروهاي سياسي به دو اردوگاه بزرگ تقسيم شده بودند: جبهه هاي قومي و ميهني.

گرايش قومي (ملي) كه حزب بعث را نيز در بر مي گرفت، اعتقاد داشت كه عراق بخشي از امت يگانه عرب است و بايد هر چه زودتر با ساير واحدهاي اين مجموعه پيوند بخورد. اولين قدم عبارت بود از اتحاد با مصر، كه در آن جمال عبدالناصر پرچم ناسيوناليسم عرب را به اهتزاز در آورده بود؛ و بعد با سوريه، كه در آن ملي گرايان بعثي به قدرت رسيده بودند.

ملي گرايان، در برداشت تنگ و بسته خود از ملت عرب، طيف بزرگي از مردم عراق را ناديده مي گرفتند. كردها، يعني حدود يك سوم اهالي كشور عرب نبودند؛ و شيعيان، يعني اكثريت مردم عراق، پايگاه نفوذ دولت هاي ايراني به شمار مي رفتند!

در برابر جبهه ملي گرايان، جبهه اي از نيروهاي چپ شكل گرفت كه خود را ميهن پرست (وطني) مي خواند. بيشتر شيعيان و كردها به اين جبهه گرايش داشتند. آنها در برابر عنصر عربيت (العروبه)، بر خود ويژگي هاي جامعه عراق تكيه مي كردند، كه تنوع ملي و مذهبي از مشخصات آن بود. به نظر آنها عنصر عربي تنها يكي از مؤتلفه هاي «هويت عراقي» بود.

شيعيان از ديرباز به پان عربيسم بدگمان بودند. آنها به تجربه دريافته بودند كه تقويت عنصر عربي و هرگونه نزديكي عراق با كشورهاي عربي، كه همه سني مذهب بودند، با فشار بر آنها همراه بوده است.

حزب كمونيست عراق نيرومندترين بازوي نيروهاي ميهني بود. اين حزب كه در سال ۱۹۳۴ تأسيس شده بود، در دوران پادشاهي همواره زير پيگرد و سركوب شديد قرار داشت. با پيروزي قيام افسران، حزب كمونيست به مبارزه سياسي علني روي آورد و در مدتي اندك نيروي فراواني كسب كرد. حزب در ميان افراد روشنفكر و تحصيلكرده، سنديكاهاي كارگري، اتحاديه هاي صنفي و سازمان هاي دانشجويي، نفوذ بي سابقه اي به هم زد.

مهمترين قدرت نمايي حزب راه پيمايي بزرگي بود در اول ماه مه سال ۱۹۵۹. به مناسبت روز جهاني كارگر، جمعيت انبوهي در خيابان هاي بغداد، زير پرچم هاي سرخ و تصاوير ماركس و لنين و استالين سرود خواندند و شعار دادند. شامگاه آن روز در عراق همه مي دانستند كه اين حزب به بزرگترين نيروي سياسي كشور و مهم ترين حزب كمونيست خاورميانه مبدل شده است. خود حزب كه از قدرت بي سابقه خود غافلگير شده بود، چند روز بعد در نشست ويژه اي در روز پنجم ماه مه به اين نتيجه رسيد كه قادر است بي درنگ در عراق حاكميت سياسي را به دست گيرد، اما به دلايل سياسي از اين كار صرف نظر مي كند و همچنان به حمايت تاكتيكي از دولت عبدالكريم قاسم ادامه مي دهد.

صدام حسين و رفقاي متعصب او در حزب بعث از روند رويدادها سخت ناراضي بودند. از نظر آنها قاسم به «اهداف انقلاب و آرمان ملت عرب» خيانت كرده بود. به خاطر عدم قاطعيت او بود كه كمونيست ها در همه جا نفوذ كرده و آشكارا از «برتري اهداف بين المللي بر منافع ملي» سخن مي گفتند.

صدام طرح ترور قاسم را در حزب مطرح كرد و براي اجراي آن يك دسته مسلح تشكيل داد.
روز هفتم اكتبر ۱۹۵۹ قاسم براي شركت در مهماني سفارت آلمان شرقي از اقامتگاه هميشگي خود در «وزارت دفاع» بيرون آمد. هنگامي كه شورلت بزرگ و سفيد او از خيابان الرشيد مي گذشت، چند جوان مسلح از كوچه اي به خيابان ريختند، ماشين «زعيم» را به رگبار بستند، و از كوچه روبرو پا به فرار گذاشتند. نگهبان قاسم در جا كشته شد، و خود او غرق در خون به كف ماشين افتاد. او هشت هفته بعد به سلامت از بيمارستان مرخص شد.

در دوران زمامداري صدام حسين از اين ماجرا افسانه اي حماسي ساخته شد كه سي سال تمام در اشعار و داستان ها و فيلم هاي بيشمار تكرار گشت:

صدام مغز متفكر اين «عمليات قهرمانانه» بود كه با «درايت و شجاعت» آن را هدايت كرد. او پيشاپيش گروه به خيابان رسيد، راه بر ماشين قاسم بست و با نعره اي ماشين را مجبور به توقف كرد. پس از تيراندازي به ماشين، او بود كه با تيراندازي هاي پراكنده راه خيابان را بند آورد، تا رفقايش بتوانند از محل حادثه بگريزند. به خاطر همين «فداكاري» بود كه سرانجام تيري به پايش اصابت كرد.

صدام آخر از همه خيابان را ترك كرد. با گلوله اي در پا خود را به نخلستان رساند و در ساحل شرقي دجله به طرف شمال شروع به دويدن كرد. پس از چهار روز به حوالي تكريت رسيد. در نزديكي روستاي «دور» در آب يخبندان شط شيرجه زد و شناكنان از رود گذشت. در كرانه روبرو با نيش چاقو گلوله را از پا بيرون كشيد و به طرف بيابان شام قدم برداشت.

صدام حسين از راه سوريه به مصر رفت، كه آن روزها ستاد اصلي ناسيوناليسم عرب به شمار مي رفت.

در زندگينامه رسمي صدام آمده است كه او در رشته حقوق دانشگاه قاهره ثبت نام كرد و در كنار تحصيل مبارزات ملت عراق را در دستيابي به «آزادي» هدايت مي كرد.

اما برخي از اهالي سالمند قاهره هنوز آن جوان عراقي را با اندام ورزيده و سبيل پرپشت به ياد مي آورند، با «فعاليت هاي» درخشانش: از ولگردي و هرزگي در خيابان ها تا شرارت و كتك كاري در كافه ها... برخي از پژوهشگران از تماس هاي مشكوك او در اين دوران با محافل اطلاعاتي نيز خبر داده اند...

صدام در اوايل سال ۱۹۶۳ به بغداد برگشت. در برابر او و حزبش راه تازه اي گشوده شده بود.

 

5- يك جوان در رأس ماشين سركوب

صدام حسين پس از شركت در عمليات ترور نافرجام عبدالكريم قاسم (اكتبر ۱۹۵۹)، از راه سوريه به مصر گريخته بود. در مصر او در محله دقي قاهره زندگي مرفهي داشت.

قاسم
قاسم در عراق امروز محبوبيت فراواني دارد

بسياري از پژوهشگران عقيده دارند كه ترور نخست وزير عراق را سازمان سيا برنامه ريزي كرده بود. هنوز دقيقا روشن نيست كه رابطه صدام حسين با سرويس هاي امنيتي از كجا شروع شده است، در جريان طرح و اجراي ترور عبدالكريم قاسم در بغداد يا پس از فرار به قاهره. آنچه از تمام اسناد بر مي آيد اين است كه سازمان هاي امنيتي به اين جوان شرور عراقي علاقه مند شده بودند، زيرا دريافته بودند كه مي توانند از او براي رسيدن به اهداف خود استفاده كنند، و هدف اصلي آنها در اين مقطع، برانداختن رژيم عبدالكريم قاسم بود.

ايالات متحده از روند رويدادهاي عراق پس از فروپاشي نظام سلطنتي در سال ۱۹۵۸ سخت ناراضي بود. كاخ سفيد تنها چند سال قبل از آن، ايران را به كمك يك كودتاي نظامي از "خطر كمونيسم" نجات داده بود، اما اينك در عراق بود كه، به گفته الن دالس رئيس سازمان سيا، "بزرگترين خطر براي جهان آزاد" سر برداشته بود. همه چيز براي غلطيدن عراق به "ورطه كمونيسم" آماده بود:
در بغداد يك ژنرال چپگرا قدرت را به دست گرفته بود، كه بزرگترين و گاه تنها پشتيبان او كمونيست ها بودند. قاسم در منطقه بسيار حساس خاورميانه، سياستي ضدغرب در پيش گرفته و به عضويت عراق در "پيمان بغداد" پايان داده بود، پيماني كه از آن پس "سنتو" نام گرفت. از همه بدتر: در فضاي "جنگ سرد"، او راه نزديكي به اردوگاه "شرق" را در پيش گرفته و به خريد جنگ افزار از "اتحاد شوروي" دست زده بود.

حزب ناسيوناليست بعث از نظر ايالات متحده نيرويي بود كه مي توانست به حاكميت عبدالكريم قاسم در عراق پايان دهد. در همين اوان فضاي پرآشوب عراق براي اقدام نهايي آماده مي شد. قاسم در حصار بحران ها و توطئه هاي گوناگون گير افتاده بود. كردها، شيعيان و ملي گرايان، يعني حاميان پيشين قاسم به تدريج به او پشت كرده بودند.

قاسم كه خود را "فرزند خلق" مي خواند، هيچ تشكيلاتي نداشت. او خود را برتر از سازمان هاي سياسي و بي نياز از آنها مي دانست. با خوش خيالي گمان مي كرد كه با تكيه بر حمايت توده مردم و ارتش بر همه دشمنان چيره خواهد شد. در سومين سال حكومت خود، با فخر و مباهات اعلام كرده بود كه تا كنون ۲۹ توطئه كودتا را خنثي كرده است. معلوم نيست كودتاي نظامي كه سرانجام به سقوط او انجاميد، چندمين توطئه بود.

صبح نهم فوريه ۱۹۶۳ مردم عراق با سرود رزمي "الله اكبر" از خواب بيدار شدند تا خبر كودتا را بشنوند و ساعتي بعد سر بريده "زعيم" را روي صفحه تلويزيون ببينند. مقاومت پراكنده مردم بي سلاح در برابر تانكهاي ارتش چند ساعت بيشتر نپائيد.

رهبران اصلي كودتا كه از درون زندان قاسم، كودتا را هدايت كرده بودند، دو افسر ارتش بودند: يك سرتيپ ناسيوناليست به نام عبدالسلام عارف و يك سرهنگ بعثي به نام احمد حسن البكر. بدين ترتيب ائتلافي از نيروهاي ملي گرا به قدرت رسيد.

رژيم كودتا كار خود را با سركوب بيرحمانه هواداران عبدالكريم قاسم شروع كرد. در شهرهاي بزرگ مانند بغداد، بصره، موصل و ديوانيه به معناي واقعي كلمه جوي خون راه افتاد: ظرف چند روز هزاران دمكرات، سوسياليست و كمونيست كشته شدند. گروه بيشماري به زندان "قصر النهايه" رهسپار شدند، سياهچال مخوفي كه بازگشتي از آن وجود نداشت.

بازگشت صدام به بغداد

سرنگوني عبدالكريم قاسم سرورانگيزترين خبري بود كه صدام حسين در قاهره دريافت كرد. در عراق نه تنها حزب او به قدرت رسيده بود، بلكه بكر، يكي از دو فرمانده كودتا، خويشاوند و همشهري او بود. صدام بي درنگ راه بازگشت به ميهن را در پيش گرفت. در بغداد با دختر دايي خود، ساجده طلفاح، ازدواج كرد. از اين همسر او صاحب سه دختر و دو پسر شد.

صدام
صدام در كنار همسرش ساجده طلفاح

حاكميت تازه در بغداد براي اين جوان جاه طلب ۲۶ ساله ميدان وسيعي بود. ماشين سركوب و ترور با شدتي بي سابقه به كار افتاده بود. اهرم اصلي اين اعمال خشونت نيروهاي شبه نظامي حزب بعث بودند به نام گارد ملي (الحرس القومي). صدام به زودي در رأس اين باندها قرار گرفت.

جوانان مسلح با فهرست هاي طولاني، شبانه به شكار مخالفان مي رفتند. در ميان مردم عراق شايع شده بود كه اين فهرست ها راعوامل سيا به دست كودتاگران رسانده بودند.

دوران ترس و نكبت عناصر "حرس قومي"، هفت ماه ادامه يافت. رئيس جمهور وقت عبدالسلام عارف كه از قدرت روزافزون آنها به وحشت افتاده بود، در نوامبر ۱۹۶۳ با يك عمليات ضربتي به تركتازي آنها پايان داد. مردم زجركشيده نفس راحتي كشيدند.

بسياري از فعالان حزب بعث و به ويژه سران "گارد ملي" تحت تعقيب قرار گرفتند. صدام حسين يكي از آنها بود كه دستگير شد و دو سالي را در زندان گذراند.

صدام در سال ۱۹۶۶ از زندان گريخت و بي درنگ به سازماندهي مبارزه مخفيانه حزب بعث پرداخت. او اينك ستاره اصلي حزب بود كه مهارت و كارداني خود را در اجراي عمليات توطئه گرانه نشان داده بود. او با جديت نيروهاي حزبي را براي نيل به هدف نهايي رهبري كرد: كسب انحصاري قدرت در عراق. رسيدن به اين هدف زياد طول نكشيد: در روز ۱۷ ژوئيه سال 1968 كودتاي نظاميان بعثي پيروز شد و بكر به رياست جمهوري رسيد.

از فرداي كودتا حزب بعث يك رژيم پليسي را به سر كار آورد، كه ستون فقرات آن را دستگاه امنيتي مي ساخت، و مرد اول اين دستگاه صدام حسين بود. او تنها ۳۱ سال داشت.

6-صدام، حاكم مطلق عراق

هشتم آوريل سال 2003 بغداد، پايتخت عراق به اشغال ارتش آمريكا و متحدانش درآمد كه با به زيركشيدن مجسمه صدام حسين سرنگوني حكومت او بر عراق را رقم زدند.

فرداي آن روز، جورج بوش، رئيس جمهور آمريكا رسماً پايان جنگ و سرنگوني حكومت حزب بعث به رهبري صدام حسين را اعلام كرد. آنچه مي خوانيد نگاهي است بر صعود و سقوط صدام حسين از قدرت.

 


 

پس از كودتاي نوامبر ۱۹۶۳ كه به يكه تازي حزب بعث در عراق پايان داد، سران شكست خورده اين حزب يك انديشه بيشتر در سر نداشتند: بازگشت به قدرت به هر قيمتي.

صدام حسين كه مسئول جوان و پرتوان شبكه زيرزميني حزب بود، طي دو سال تشكيلات مخفي را فعال كرده، براي عمليات ضربتي آماده ساخته بود.

روز ۱۷ژوئيه ۱۹۶۸رژيم ميانه روي عبدالرحمن عارف با كودتاي نظامي آرامي سقوط كرد؛ دو سرهنگ جاه طلب ارتش در رأس جريان بودند: عبدالرزاق نايف و ابراهيم داوود.

عراق
مرام حزب بعث تشكيل يك جامعه بسته بود با ايدئولوژي واحد، حزب واحد، رهبر واحد

حزب بعث ابتدا از حركت آنها حمايت كرد، اما در واقع هدف روشني داشت: كسب انحصاري حاكميت در عراق.

تنها دو هفته بعد يعني در سي ام ژوئيه، بعثي ها عليه متحدان پيشين خود دست به كودتا زدند و آنها را از قدرت بركنار كردند.

هدف بعث برقراري نظامي متمركز و تمامت خواه بر پايه ايدئولوژي واحد، حزب واحد و رهبر واحد بود كه در آن، تمام شئون جامعه بايد طبق مرام ناسيوناليستي حزب بعث اداره مي شد.

احمد حسن بكر مقام رياست جمهوري را به عهده داشت اما ستون فقرات رژيم را شبكه مخفي حزب و دستگاه امنيتي آن مي ساختند كه صدام حسين جوان بر رأس آن قرار گرفته بود و روز به روز بر قدرت خود مي افزود.

صدام حسين در دنبال كردن هدف خود براي قبضه كردن قدرت از حربه هاي كهن قبيله اي استفاده مي كرد: گردآوري جمعي از اطرافيان وفادار و مورد اعتماد، توطئه عليه رقبا و حذف يا دور كردن آنها از پيرامون قدرت، نزديك شدن به مركز قدرت و وابسته كردن رئيس جمهور به خود.

صدام موفق شده بود گروه بيشماري از جوانان خشن و ماجراجوي قبايل زادگاه خود، تكريت را تربيت و متشكل كند و به تدريج در رأس مهمترين پست هاي امنيتي قرار دهد. او به هواداران متعصب و خشن خود چنين تلقين كرده بود كه مقامات اداري و مدني هيچ اهميتي در اداره كشور ندارند، و زمامداران واقعي كشور، مقامات امنيتي آن هستند.

سركوب مخالفان و رقبا

صالح مهدي عماش معاون بكر، قوي ترين رقيب صدام حسين و بزرگترين مانع در راه نقشه هاي جاه طلبانه او بود.

او يكي از مبارزان قديمي بود كه در قدرت گيري حزب نقش مهمي ايفا كرده بود. صدام موفق شد بكر را به عماش بدبين سازد و او را با اشتغال به مأموريت هاي خارجي، از بغداد دور كند.

با كنار رفتن صالح مهدي عماش، صدام حسين معاون اول بكر شد و سالها بعد در سال 1982 سرانجام عوامل صدام عماش را به عراق فراخواندند و او را سر به نيست كردند.

صدام
صدام در برخورد با دشمنان خود بي رحم بود

در طول دهه ۱۹۷۰ صدام مهمترين رقباي خود را در حزب و دولت از ميان برداشت: عدنان خيرالله، ژنرال مقتدر حردان تكريتي، شفيق كمالي، عبدالكريم شيخلي، شاذل طاقه، عبدالكريم مصطفي نصرت و بسياري ديگر...

اوج تصفيه هاي خونين صدام در شامگاه هشتم اوت ۱۹۷۹ صورت گرفت كه عوامل صدام برخي از برجسته ترين رجال حزب و دولت را سر بريدند.

صدام پس از پايان "عمليات" با خونسردي از كنار اجساد گذشت، با چكمه خونين به بالكن كاخ رياست جمهوري رفت تا براي جمعيتي كه فرياد مي زدند: "مرگ بر خائنان" دست تكان دهد.

آخرين گام: حذف البكر

احمد حسن بكر كه با صدام حسين بستگي فاميلي داشت، سياستمداري كم توان بود و خود را دربست به اراده صدام سپرده بود.AlBaker&Saddam

او هرچه بيشتر به صدام و دستگاه ترور او وابسته مي شد تا اينكه سرانجام در سال ۱۹۷۹ صدام به مقام تشريفاتي او هم خاتمه داد و او را "به دليل ناتواني جسمي" محترمانه از تمام مسئوليت هايش خلع كرد.

صدام حسين
 در طول سي سال مزدوران صدام با دارايي مردم عراق ثروتمند شدند، اما فقر و محروميت روي ديگر اين بذل و بخشش به "خودي ها" بود
 

آخرين نمونه از تصفيه هاي خونين صدام، قتل دو داماد او، صدام و حسين كامل بود كه در فوريه ۱۹۹۶ به گونه اي فجيع و به همراه چند تن از بستگانشان كشتار شدند.

در اين سالها تنها چند تن انگشت شمار از سران حزب از تصفيه هاي خشونت بار صدام حسين در امان ماندند: طه ياسين رمضان (جزراوي)، عزت ابراهيم دوري، و علي حسن المجيد، معروف به علي شيميايي.

شبكه كنترل فراگير

اهرم اصلي حكومت صدام دستگاه امنيتي كارآ و مجهزي بود كه صدام بر فراز دولت و ارتش و حزب قرار داده بود؛ "مخابرات" در تمام زواياي جامعه نفوذ داشت و بر جزئي ترين امور شهروندان نظارت مي كرد.

صدام حسين حزب بعث را هم به زايده اي از سازمان امنيت تبديل كرد. بعضي از اعضاي قديمي حزب بعث عراق عقيده دارند كه اين حزب در زمان صدام حسين بيشتر به باندي مافيايي شباهت داشت تا به يك حزب سياسي.

خط مشي سازمانهاي امنيتي گوناگون در عراق كه به طور متقابل يكديگر را زير نظر داشتند بر بدبيني مطلق شكل گرفته بود.

درون سازمان امنيت (مخابرات) شبكه هاي ويژه اي بود كه عليه همكاران خود جاسوسي مي كردند و به همين ترتيب، درون ارتش نيز واحدهاي خاصي مانند گارد ملي، گارد جمهوري يا فدائيان صدام بود كه فعاليت ارتشيان را زير نظر داشتند.

پسران صدام حسين
 با ثروت بي كران نفت عراق بود كه صدام براي اطرافيان خود رفاه افسانه اي جور كرد
 

مشي اساسي صدام در اداره كشور بر اصول ساده قبيله اي استوار بود و او درست مثل رؤساي قبايل بر ملت عراق حكومت مي كرد: تكيه بر پيوندهاي عشيره اي، بي اعتمادي مطلق به بيگانگان، مهربان و سخاوتمند با دوستان، خشن و بيرحم با مخالفان.

صدام حسين بهترين عوامل خود را از عشاير سني مذهب تكريت و پيرامون آن برگزيد كه گفته مي شود قساوت و خشونت و تعصب خوني در آنها ريشه دار است.

اين افراد براي رسيدن به مكنت و ثروت آماده هر جنايتي بودند و صدام آماده بود وفاداري آنها را با مزاياي فراوان جبران كند.

با ملي شدن نفت عراق در اول ژوئن ۱۹۷۲ ظرف تنها چند سال عوايد نفتي عراق پانزده برابر شد و سالانه از ۸/۱ به ۶/۲۳ ميليارد دلار رسيد.

با اين ثروت بي كران بود كه صدام توانست اطرافيان خود را بنوازد و برايشان زندگي افسانه اي جور كند. در طول سي سال نه تنها مزدوران صدام، بلكه بسياري از سياستمداران و رسانه هاي عرب با دارايي مردم عراق ثروتمند شدند.

 در شرايطي كه در كناره دجله كاخ هاي پرزرق و برق بالا مي رفت، زاغه نشين ها روز به روز وسيع تر مي شدند
 

فقر و محروميت هولناك توده هاي مردم روي ديگر اين بذل و بخشش به "خودي ها" بود. در شرايطي كه در كناره دجله كاخ هاي پرزرق و برق بالا مي رفت، زاغه نشين ها روز به روز وسيع تر مي شدند.

مردمي كه صدام ۳۳ سال بر آنها ستم رانده و ثروتشان را چپاول كرده بود، سرانجام روز هشتم آوريل سال ۲۰۰۱ از بيغوله هاي خود سر بيرون آوردند، تا به چشم خود فرار "رهبر داهي امت عرب" را تماشا كنند

 
تصاويري از صدام
 كودكي صدام  
صدام و فرزندانش
عكس خانوادگي صدام , دايره هاي قرمز دختران او هستند .
صدام حسين وابنته رغد صدام و دخترش رغد
 خانواده صدام حسين 
 مراسم ازدواج پسر صدام
صدام در زمان قدرت
 صدام به همراه مسعود رجوي
      صدام در زمان جنگ با ايران
 صدام به همراه جرج گالووي نماينده مجلس انگلستان
صدام در زمان دستگيري
 صدام در زمان دستگيري
   
          حفره ايي كه صدام در آن پيدا شد .
 صدام در بازداشتگاه , روبروي او احمد چلبي نشسته است .
صدام در دادگاه
صدام حسين متابعاً خلال محاكمته وعدد من أركان نظامه السابق
 
 
 
 
 
 
 

        

 

 

  
 
 
 

 
 
 

 

 

 
 

Saddam Hussein vlak na zijn arrestatie

 ببينيد , سرنوشت و دور گردون را كه ميچرخد و ميچرخد و انسان ها مخصوصا سردمداران و سياستمداران  كشورها هنوز دربند وسوسه ها و آواهاي  ابليس درون  هستند . اين تصاوير بايد عبرت كساني باشد كه ميپندارند عمر جاودان دارند و دنيا را فقط از چشم خود مي بينند.

No comments: